انوری (مقطعات)/گر خداوند عصمةالدین را
ظاهر
| گر خداوند عصمةالدین را | عارضه رنجه داشت روزی چند | |||||
| آن بدان از بد ستارهی نحس | یا جفای سپهر بد پیوند | |||||
| دولتی داشت بس به غایت تیز | چون قضا قادر و چو چرخ بلند | |||||
| بخت بیدار مهربانش گفت | که بود در کمال بیم گزند | |||||
| دفع چشم بد جهانی را | همچنین نرم نرم و خنداخند | |||||
| داشت از روی مصلحت دو سه روز | دل او را که شاد باد نژند | |||||
| ور تو کفارتی نهی آنرا | من نباشم بدان سخن خرسند | |||||
| کادمیزادهای که بیگنه است | کی به کفار تست حاجتمند | |||||
| وانکه معصوم هست دست گناه | پای او را نیارد اندر بند | |||||
| معصیت را به عالم عصمت | وهم هم درنیاورد به کمند | |||||
| پس چه کفارت این چه کفر بود | یا چه بیهوده باشد و ترفند | |||||
| لفظ کفارت ای سلیم القلب | بپذیر از من مسلمان پند | |||||
| هیچ معصوم را چو نپسندی | عصمت صرف را مکن به پسند | |||||
| ای ز آباء و امهات وجود | چون تو هرگز نزاده یک فرزند | |||||
| به خدایی که نیست مانندش | گرچه مستغنیم از این سوگند | |||||
| که ز انصاف روزگار امروز | همه چیزیت هست جز مانند | |||||
| وانکه در عرضگاه کون و فساد | چرخ را نیست هیچ خویشاوند | |||||
| نظم پروین نداد کاری را | تا به شکل بنات نپراکند | |||||
| گر نگاری نگاشت باز بشست | ور نهالی نشاند باز بکند | |||||
| باری از طوبی تو طوبی لک | سالها رفت و بر گلی نفکند | |||||
| روزگارت جگر نخواهد داد | خصم گو روز و شب جگر میرند | |||||
| گر گشاید زمانه ور بندد | دل بجز در خدای هیچ مبند | |||||
| پایت اندر رکاب تاییدست | درنیتفی از این سیاه و سمند | |||||
| تو که در حفظ ایزدی چه کنی | حرز و تعویذ اهل جند و خجند | |||||
| حرف و صوت ار قضا بگرداند | مرحبا زند و حبذا پازند | |||||
| از که کرد آتش حوادث دور | در سرای سپنج دود سپند | |||||
| تا که در نطع دهر در بازیست | رخ بهرام و اسب مار اسفند | |||||
| باد فرزین عز و عمرت را | از پیاده دوام فرزین بند | |||||
| شخص و دینت ودیعت ایزد | بینیاز از طبیب و دانشمند | |||||
| عدد سالهای مدت تو | همچو تاریخ پانصد و چل و اند | |||||