انوری (مقطعات)/خسروا گوهر ثنای ترا
ظاهر
خسروا گوهر ثنای ترا | جز به الماس عقل نتوان سفت | |||||
دی چو خورشید در حجاب غروب | روی از شرم رای تو بنهفت | |||||
بیتی از گفته باز میگفتم | رای عالی بر امتحان آشفت | |||||
گردی ار عقل داشت صحن دماغ | جان به جاروب هیبت تو برفت | |||||
نطقم اندر حجاب شرم بماند | خرم اندر خلاف عجز بخفت | |||||
حیرتم بر بدیهه خار نهاد | تا به باغ بدیهه گل نشکفت | |||||
عذر مستی مگیر و بیخردی | آشکارست این سخن نه نهفت | |||||
خود تو انصاف من بده چو منی | چون تویی را ثنا تواند گفت؟ | |||||
عقل الحق از آن شریفترست | که شود با دماغ مستان جفت |