انوری (مقطعات)/بدان خدای که در جست و جوی قدرت او
ظاهر
بدان خدای که در جست و جوی قدرت او | مسافران فلک را قدم بفرسودست | |||||
به دست احمد مرسل به کافران قریش | هزار معجزهی رنگ رنگ بنمودست | |||||
ز ناودان قضا آب حکم بگشادست | به لاژورد بقا بام چرخ اندودست | |||||
کمال لم یزل و ذات لایزالی اوی | ز هرچه نسبت نقصان بود برآسودست | |||||
مقدسی است که آسیب دامن امکان | بساط بارگه کبریاش نبسودست | |||||
ز راه حکمت و رحمت عموم اشیا را | طریق کسب کمالات خاص بنمودست | |||||
مشاعل فلکی را ز کارخانهی صنع | بهین و خوبترین رنگ و شکل فرمودست | |||||
چنان که طرهی شب را به قهر شانه زدست | به لطف آینهی جرم ماه بزدودست | |||||
ز عدل شاملش اندر مقام حیز خاک | نهاده هریکی از چار طبع و نغنودست | |||||
خمیرمایهی بخشش به خاک بخشیدست | برآنکه مرجع او خاک شد نبخشودست | |||||
سوار روح به چوگان یای نسبت او | ز کوی گردون گوی کمال بربودست | |||||
درازدستی ادراک و تیزگامی وهم | طناب نوبتی حضرتش نه پیمودست | |||||
جناب قدرت او را به قدر وسعت نطق | زبان سوسن و طوطی همیشه بستودست | |||||
کمین سلطنتش در مصاف کون و فساد | سنان لاله به خون دلش بیالودست | |||||
سیاه روی سپهر کبود کسوت را | رخش ز زنگ کدورت نخست بزدودست | |||||
پس از خزانهی حسن و جمال خورشیدش | کفاف حسن و زکوة جمال فرمودست | |||||
بیاض روز به پالونهی هوای مشف | هزار سال بر این تیره خاک پالودست | |||||
گهی به خرج بخار از بحار کم کردست | گهی به دخل دخان بر اثیر بفزودست | |||||
ترا که میر خراسانی از ره تقدیم | بر آسمان و زمین قدر و جاه افزودست | |||||
که انوری را بیخدمت مبارک تو | هرآنچه دیده ندیدست و گوش نشنودست | |||||
در این سه سال چه در خواب و چه به بیداری | خیال رایت و آواز نوبتت بودست | |||||
شکستهای امانی به عشوه میبسته است | درشتهای حوادث به حیله میبودست | |||||
کنون حواشی جانش از قدوم فرخ تو | چو برگ گل همه شادیش توده بر تودست | |||||
که صورتی که ز من بنده آشنایی کرد | نه آنکه از لب من هیچ گوش نشنودست | |||||
نه بر زبان گذرانیدهام نه بر خاطر | نه بر عقیدت من بنده هرگز این بودست | |||||
عاقلا از سر جهان برخیز | که نه معشوقهی وفادارست | |||||
گیر کامروز بر سر گنجی | پا نه فردات بر دم مارست |