انوری (مقطعات)/ای به جود و به قدر بر ز فلک
ظاهر
ای به جود و به قدر بر ز فلک | گر سجودت برد فلک شاید | |||||
دست جودت جهان همی بخشد | پای قدرت فلک همی ساید | |||||
فلکت پشت پای از آن بوسد | حاسدت پشت دست از این خاید | |||||
همتت از سر علو و سمو | به جهان دست مینیالاید | |||||
اخترت از پی سعود و شرف | به فلک بر همی نیاساید | |||||
شبه تو چرخ هم ترا آرد | مثل تو دهر هم ترا زاید | |||||
هرکه را در دل از هوای تو مهر | با دلش چرخ راز بگشاید | |||||
هرکرا برتن از قبول تو حرز | المش چون شفا بنگراید | |||||
دشمنت دشمن خودست چنان | که برو ذات او نبخشاید | |||||
خنجر کین او چه پیرایی | خود زیانش سرش بپیراید | |||||
ای نیاز از می سخای تو مست | با توام کی به کس نیاز آید | |||||
مشربی دادیم که شربت آن | غم بکاهد طرب بیفزاید | |||||
از لطافت چنانکه جز به عرض | جوهرش سوی سفل نگراید | |||||
ظل او بر زمین نبیند کس | زانکه او چون هوا بننماید | |||||
با منش چون خرد بدید چه گفت | گفت چون تو ترا که بستاید | |||||
چون به شکلت نگه کنم گویم | کس به گل آفتاب انداید | |||||
گر به جرمت نگه کنم گویم | کس به گز ماهتاب پیماید | |||||
تا درآن مشرب آن بود شربت | که زدل رنگ رنج بزداید | |||||
باد بر دست تو میی که به عکس | رنگ رخسار لاله برباید | |||||
صرف و پالودهای چنانکه به لطف | زابگینه چو ضو بپالاید | |||||
رای و فرمانت بر زمانه روان | تا خرد رای بد نفرماید | |||||
جامهی عمر تو بفرسوده | تا قضا آسمان نفرساید | |||||
سخن آرای مدح تو چو خرد | تا سخن را خر بیاراید | |||||
ای به جاه تو جان ما خرم | روح را راح تو همی باید | |||||
جام از بهر می همی بایست | جسم از بهر جان همی باید |