انوری (مقطعات)/ای به تدبیر قطب آن گردون
ظاهر
| ای به تدبیر قطب آن گردون | که ز تقدیر ساختست جدی | |||||
| وی ز تشویر خاطرت خورشید | غوطها خورده در تموج خوی | |||||
| هرچه مکنون خطهی اشیاست | همه با مکنت تو ادنی شییء | |||||
| حکمت اندر نفاذ گشته چنان | که نگنجد در انقیادش کی | |||||
| ظل جاهت از آن کشیدهترست | که کند دور روزگارش طی | |||||
| سیر حکمت از آن سریعترست | که برد مسرع ضمیرش پی | |||||
| گر تقلد کنی عمارت عصر | نشود هیچکس خراب از می | |||||
| آدم از نسبت وجود تو یافت | اختصاص خلقته بیدی | |||||
| چون عنان قلم روان کردی | آب گردد روان صاحب ری | |||||
| چون رکاب کرم گران کردی | خاک بوسد عظام حاتم طی | |||||
| قدرتت گفت روز عرض الست | چون جدا کرد اخطل از اخطی | |||||
| کای علی خرج این حشم برگیست | همتت گفت قد ضمنت علی | |||||
| دوش با آسمان همی گفتم | بر سبیل سوئال مطلب ای | |||||
| که مدار حیات عالم کیست | روی سوی تو کرد و گفتا وی | |||||
| گفتم این را دلیل باید گفت | هیچ دانی که می چه گویی هی | |||||
| میر آبست و حق همی گوید | و من الماء کل شیء حی | |||||
| تا که نی را چو سرو نیست قوام | در بهار و تموز و آذر و دی | |||||
| باد پیشت جهان چو سرو به پای | پای تا سر کمر ببسته چو نی | |||||
| پوست بر دشمنت کفن گشته | همچو بر کرم قز تراکم قی | |||||
| مرا سعد دین داد پیراهنی | که از دیدنش دیده حیران شدی | |||||
| ز فرسودگی وقت پوشیدنش | تن مرد پوشیده عریان شدی | |||||
| به هرجا که آسیب سریافتی | به اندازهی تن گریبان شدی | |||||