انوری (مقطعات)/آسمان آن بخیل بدفعلست
ظاهر
آسمان آن بخیل بدفعلست | که ازو جز که فعل بد نجهد | |||||
نان و آبش مخور که هرکه خورد | هرگز از دست او به جان نرهد | |||||
خاک از او به که گر کسی به مثل | مشتکی جو به نزد او بنهد | |||||
چون کریمان از او قبول کند | پس به هر دانه بیست باز دهد | |||||
خسروا آب آسمان نشود | که کمال تو نور خور ندهد | |||||
لقمهی بی جگر نمییابم | شد چنین عمر او نظر ندهد | |||||
گردهگاه جهان شکافته باد | که یکی گرده بیجگر ندهد | |||||
ملکالموت را ملامت نیست | که به بیمار گل شکر ندهد | |||||
تو جهان نیستی جهانداری | این اشارت به تو ضرر ندهد | |||||
تو بکن زیبد ار قضا نکند | توبده شاید از قدر ندهد | |||||
کمر عمر تو مبادا سست | تافلک را قبا کمر ندهد | |||||
نقش نام زمانه افروزت | سکه از دوستی به زر ندهد | |||||
کافران را چه باک باشد اگر | خشم تو مایهی سقر ندهد | |||||
داد بنده نمیدهد در تو | حبذا گر دهد وگر ندهد | |||||
جود تو حق از آن فراوانست | کار او بود اگر وگر ندهد | |||||
دست میمون تو از آن دستست | که به کشت طمع مطر ندهد | |||||
وای آن رزمگه که حملهی تو | دهد و نصرت وظفر ندهد | |||||
جز تو کس را نشاید آدم گفت | عقل مشاطگی به خر ندهد | |||||
گرچه بسیار درد دل دارد | جز به اندازه درد سر ندهد | |||||
حرمت تو نه آن درخت بود | که به سالی هزار برندهد | |||||
خاک در گاه تو نه آن سرمه است | که به چشم هنر بصر ندهد |