انوری (قصاید)/یارب این بارگاه دستورست
ظاهر
یارب این بارگاه دستورست | یا نمودار بیت معمورست | |||||
یا سپهرست و ماه مسرع او | مسرع قیصرست و فغفورست | |||||
یا بهشتست و حوض کوثر او | جام زرین و آب انگورست | |||||
بل سپهرست کاندرو شب و روز | ماه و خورشید مست و مخمورست | |||||
بل بهشتست کاندرو مه و سال | بادهکش هم فرشته هم حورست | |||||
از صدای نوای مطرب او | دایم اندر سیم فلک سورست | |||||
وز ادای روات شاعر او | گوش چون درج در منثورست | |||||
غایتی دارد اعتدال هواش | که ازو چار فصل مهجورست | |||||
تشنه را زان هوا نمیسازد | زان برنج سبات رنجورست | |||||
مرده را زنده چون کند به صریر | در او گرنه نایب صورست | |||||
بیتجلی چرا نباشد هیچ | صحن او گرنه ثانی طورست | |||||
دامن سایهی کشیدهی اوست | که ازو راز روز مستورست | |||||
مسرع صبح اگر درو نرسد | شعلهی آفتاب معذورست | |||||
بر بساطش اگرچه نیم شب است | سایها را گذاره از نورست | |||||
کز تباشیر صبح رای وزیر | دست آسیب شب ازو دورست | |||||
صاحب عادل افتخار جهان | که جهانش به طبع مامورست | |||||
صدر اسلام و مجد دولت و دین | که برو صدر ملک مقصورست | |||||
آنکه در کلک او مرتب شد | هرچه در سلک دهر مقدورست | |||||
آنکه در دار دولت از رایش | هرکجا رایتست منصورست | |||||
آنکه با ذکر حلم و رافت او | خاک معروف و باد مذکورست | |||||
آنکه تا هست حرص و حرمان را | کیسه مرطوب و کاسه محرورست | |||||
قلمش تا مهندس ملکست | فتح معمار و تیغ مزدورست | |||||
تا که در جلوهی عروس بهار | سعی خورشید سعی مشکورست | |||||
شب و روزش بهار دولت باد | تا به خورشید روز مشهورست |