انوری (قصاید)/کو آصف جم گو بیا ببین
ظاهر
| کو آصف جم گو بیا ببین | بر تخت سلیمان راستین | |||||
| پیشش بدل دیو و دام و دد | درهم زده صفهای حور عین | |||||
| بادی که کشیدی بساط او | بر درگه اعلاش زیر زین | |||||
| مهری که وحوش و طیور را | در طاعتش آورد بر نگین | |||||
| از بیم سپاهش سپاه خصم | چون مور نهان گشته در زمین | |||||
| پای ملخی بیش نی بقدر | در همت او ملک آن و این | |||||
| بر تخت چو عرش سبای او | از عرش رسولان آفرین | |||||
| چون صرح ممرد شراب صرف | بیورزش انصاف آب و طین | |||||
| در سایه پر همای چتر | طی کرده اقالیم ملک و دین | |||||
| بیسابقهی وحی جبرئیل | اسرار وجودش همه یقین | |||||
| بیواسطهی هدهدش خبر | از جنبش روم و قرار چین | |||||
| بیعهدهی عهد پیمبری | آیات کمالش همه مبین | |||||
| وقتش نشود فوت اگرنه روز | در حال کند از قفا جبین | |||||
| چون دیو به مزدوری افکند | آنرا که خلافش کند لعین | |||||
| بر چرخ کشد پایه چون شهاب | آنرا که وفاقش بود قرین | |||||
| چون رای زند در امور ملک | بحر سخنش را گهر ثمین | |||||
| چون صف کشد اندر مصاف خصم | شیر علمش را صفت عرین | |||||
| هم در کتف دایگان رضیع | هم در شکم مادران جنین | |||||
| از بیعت او مهر بر زبان | وز طاعت او داغ بر سرین | |||||
| در جنبش جیشش نهفته فتح | چون موم در اجزای انگبین | |||||
| در دولت خصمش نهان زوال | چون یاس در ایام یاسمین | |||||
| عزمش به وفاق فلک ضمان | رایش به صلاح جهان ضمین | |||||
| گر عزم فلک خود بود وفی | گر رای ملک خود بود رزین | |||||
| سدش نشود رخنه از غرور | حصنی که چو حزمش بود حصین | |||||
| زورش نکشد طعنه از فتور | حبلی که چو عهدش بود متین | |||||
| با کوشش او شیر آسمان | شیریست مزور ز پوستین | |||||
| با بخشش او دست آفتاب | دستی است معطل در آستین | |||||
| در ملک زمینش نبوده عار | باری چو ملک باشی این چنین | |||||
| مثل ملک و ملک روزگار | حوت فلک و آب پارگین | |||||
| با شین شهی آمد از عدم | زان تاجور آمد چو حرف شین | |||||
| مذکور به فرزند تاجبخش | آنجا به فریدون شد آبتین | |||||
| مشهور به فرزند تاجدار | اینجا به ملک شه طغان تکین | |||||
| روزی که به مردی کنند کار | وقتی که چو مردان کشند کین | |||||
| چون زخمه گذارند شستها | آید وتر چرخ در طنین | |||||
| چون حمله پذیرند پر دلان | آید کرهی خاک در حنین | |||||
| وز نعل سمند و سیاه و بور | چون کار درافتد بهان و هین | |||||
| در خاره فتد عقدها چو عین | در پشته فتد رخنها چو سین | |||||
| در مغز عدو حفرها برد | تا گوهر خنجر کند دفین | |||||
| وز ابر سنان ژالهها زند | تا سودهی ناچخ کند عجین | |||||
| دیدست به کرات بیشمار | در معرکها چرخ تیزبین | |||||
| با بیلک او مرگ همعنان | با رایت او فتح همنشین | |||||
| چین گره ابروی اجل | در روی املها فکنده چین | |||||
| دندان سنان آسمان خراش | آغوش کمند آشتی گزین | |||||
| از خرج عرق سرکشان نزار | وز دخل ورم خستگان سمین | |||||
| یک طایفه را نعرها بلند | یک طایفه را نالهها حزین | |||||
| در قلب چنان ورطهی خشن | در عین چنان فتنهی سجین | |||||
| از جانب او جز کمان نکرد | در حمله چو بیطاقتان انین | |||||
| وز لشکر او جز اجل نبرد | در خفیه چو بیآلتان کمین | |||||
| رمحش نه عصای کلیم بود | وز خوردن اعدا نشد بطین | |||||
| عفوش نه دعای مسیح بود | وز کثرت احیا نشد غمین | |||||
| تا غصه خورد ناقص از تمام | تا طعنه کشد خاین از امین | |||||
| در غصهی این ملک باد رای | در طعنهی آن خسروی تکین | |||||
| ساعات بقای ملک شهور | ایام نفاذ ملک سنین | |||||
| در بزم شهی یسر بر یسار | در رزم شهان یمن بر یمین | |||||
| دوران جهان تابع و مطیع | دارای جهان ناصر و معین | |||||