انوری (قصاید)/کمال کل ممالک جمال حضرت شاه
ظاهر
| کمال کل ممالک جمال حضرت شاه | ابوالمحاسن نصر آن نصیر دین اله | |||||
| امیر عادل و صدر اجل مهذب دین | که فخر بالش صدرست و عز مسند و جاه | |||||
| نظام داد همه کارهاء معظم من | اگرچه بود از این بیش بینظام و تباه | |||||
| سپهر رفعت و خورشید روزگار که هست | مدار جنبش قدرش ورای گردش ماه | |||||
| گشاده هیبت او از میان فتنه کمر | نهاده حشمت او بر سر زمانه کلاه | |||||
| ز فوق قدرش گردون بمانده اندر تحت | ز اوج جاهش کیوان بمانده اندر چاه | |||||
| به وهم از دل کتم عدم برآرد راز | به کلک بر بد و نیک فلک ببندد راه | |||||
| چه حل و عقد قلمش آسمان بدید چه گفت | زهی قضا و قدر لا اله الا الله | |||||
| به باد قهر ببرد ز سنگ خاره سکون | به آب لطف برآرد ز شوره مهر گیاه | |||||
| به یک سموم عتابش چو کاه گردد کوه | به یک نسیم نوازش چو کوه گردد کاه | |||||
| صمیم فکرتش از سر اختران منهی | صفای خاطرش از راز روزگار آگاه | |||||
| اگر به رحم کند سوی شور و فتنه نظر | وگر به خشم کند سوی شیر شرزه نگاه | |||||
| دهد عنایت او شور و فتنه را آرام | کند سیاست او شیر شیرزه را روباه | |||||
| ایا موافق امر ترا زمانه مطیع | ایا متابع حکم ترا ستاره سپاه | |||||
| ز همت تو سخا مستعار دارد جود | ز رفعت تو فلک مستفاد دارد جاه | |||||
| تویی که عدل تو گر دست را دراز کند | شود ز دامن که دست کهربا کوتاه | |||||
| بجز تفکر مدح تو نیست در اوهام | بجز حکایت جود تو نیست در افواه | |||||
| از آسمانهی ایوان کسری اندر قدر | ترا رفیعترست آستانهی درگاه | |||||
| زمان نیابد جز در عدم ترا بدگوی | زمین ندارد جز در شکم ترا بدخواه | |||||
| امان دهد همهکس را ز خصم همچو حرم | حریم حرمت او چون بدو کنند نگاه | |||||
| بزرگوارا این بنده را به دولت تو | نماز شام امل گشت بامداد پگاه | |||||
| اگر نه رای تو بودی برویم آوردی | سپیدکاری گردون هزار روز سیاه | |||||
| مرا اگر به خلاف تو متهم کردند | بران دروغ تمامست این قصیده گواه | |||||
| به خون زرق بیالود خصم پیرهنم | وگرنه پاکتر از گرگ یوسفم به گناه | |||||
| همیشه تاکه بسیط است صحن این میدان | هماره تا که محیطست سقف این خرگاه | |||||
| موافقت چو موالی ندیم شادی و عیش | مخالفت چو معادی قرین ناله و آه | |||||
| یکی موافق رای تو باد در بد و نیک | دگر مسخر حکم تو باد بیگه و گاه | |||||
| به کلک مشکل گردونگشای و دشمنبند | به عدل حرمت ایمانفزای و کفر به کاه | |||||