انوری (قصاید)/هرکرا در دور گردون ذکر مقصد میرود
ظاهر
| هرکرا در دور گردون ذکر مقصد میرود | یا سخن در سر این صرح ممرد میرود | |||||
| یا حدیث آن بهشتی چهره کز بدو وجود | همچو خاتونان درین فیروزه مرقد میرود | |||||
| یا در آن حورا نسب کودک شروعی میکند | کز تصنع گه مخطط گاه امرد میرود | |||||
| یا همی گوید چرا در کل انسان بر دوام | از تحرک میل و تحریک مجدد میرود | |||||
| بر زبان دور گردون در جواب هرکه هست | ذکر دوران علاء الدین محمد میرود | |||||
| آنکه پیش سایهی او سایهی خورشید را | در نشستن گفتوگوی صدر و مسند میرود | |||||
| وانکه جز در موکب رایش نراند آفتاب | رایتش بر چرخ منصور و مید میرود | |||||
| گرچه از تاثیر نه گردون به دست روزگار | ساکنان خاک را انعام بیحد میرود | |||||
| هرچه رفتست از عطیتهای ایشان تاکنون | حاطهالله زو به یک احسان مفرد میرود | |||||
| عقل کل کو تا ببیند نفس خاکی گوهری | کز دو عالم گوهرافشانان مجرد میرود | |||||
| طبعش استقبال حاجتها بدان سرعت کند | کاندر آن نسبت زمان گویی مقید میرود | |||||
| دست اورا در سخا تشبیه میکردم به ابر | عقل گفت این اصل باری ناممهد میرود | |||||
| پیش دست او هنوز اندر دبیرستان جود | بر زبان رعد او تکرار ابجد میرود | |||||
| خاک پایش را ز غیرت آسمان بر سنگ زد | تا به گاه چرخ موزون نامعدد میرود | |||||
| گفت صراف قضا ای شیخ اگر ناقد منم | در دیار ما تصرف فرق فرقد میرود | |||||
| وصف میکردم سمندش را شبی با آسمان | گفتم این رفتار بین کان آسمان قد میرود | |||||
| گفت دی بر تیغ کوهی بود پویان گفتیی | آفتابستی که سوی بعد ابعد میرود | |||||
| ماه بشنید این سخن آسیب زد با منطقه | گفت آیا تا حدیث نعل و مقود میرود | |||||
| ای جوان دولت خداوندی که سوی خدمتت | دولت من سروقد یاسمین خد میرود | |||||
| جانم از یک ماهه پیوند تو عیشی یافتست | کز کمالش طعنه در عیش مخلد میرود | |||||
| ختم شد بر گوهر تو همچو مردی مردمی | در تو این دعوی به صد برهان مکد میرود | |||||
| دور نبود کین زمان در مجلس حکم قضا | بر زبان چرخ و اختر لفظ اشهد میرود | |||||
| نعت تو کی گنجد اندر بیت چندی مختصر | راستی باید سخن در صد مجلد میرود | |||||
| چشم بد دور از تو خود دورست کز بس باس تو | فتنه اکنون همچو یاجوج از پس سد میرود | |||||
| دانی از بهر تو با چشم بد گردون چه رفت | آنچه آن با چشم افعی از زمرد میرود | |||||
| تا عروس روزگار اندر شبستان سپهر | در حریر ابیض و در شعر اسود میرود | |||||
| وقف بادا بر جمال و جاه و عمرت روزگار | زانکه در اوقاف احکام مبد میرود | |||||
| حاجب بارت سپهداری که در میدان چرخ | حزم را پیوسته با تیغ مهند میرود | |||||
| ساقی بزمت سمن ساقی که بر قصر سپهر | لهو را همواره با صرف مورد میرود | |||||