انوری (قصاید)/هرچه زاب و آتش و خاک و هوای عالمست
ظاهر
هرچه زاب و آتش و خاک و هوای عالمست | راستی باید طفیل آب و خاک آدمست | |||||
باز هر کاندر دوام خیر کلی دست او | بر بنی آدم قویتر بهترین عالمست | |||||
گر کسی تعیین کند کان کیست ورنه باک نیست | معنیی دارد مبین گر به صورت مبهمست | |||||
عیسی اندر آسمان هم داند ار خواهی بپرس | تات گوید کاین سخن در صفوةالدین مریمست | |||||
پادشا سیرت خداوندی که در تدبیر ملک | هرچه رای اوست رای پادشاه اعظمست | |||||
آنکه در انگشت تدبیر سلیمان دوم | مشورتهای صوابش را خواص خاتمست | |||||
ای از آن برتر که در طی زبان آید ثنات | طوطی معنی منم وینک زبانم ابکمست | |||||
حرف را چون حلقه بر در بستهای پس ای عجب | من چگویم چون لغتها از حروف معجمست | |||||
ابجد نعمت تو حاصل زان دبیرستان شود | کاوستادش علم الانسان ما لم یعلمست | |||||
گر به خاطر در نگنجد مدح تو نشگفت ازآنک | هرچه عقلش در تواند یافت از قدرت کمست | |||||
قدرت اندیشه بر قدر تو شکلی مشکلست | دیدن خورشید بر خفاش کاری معظمست | |||||
مسند قدر تو تن در حیز امکان نداد | زان تاسف آسمان اندر لباس ماتمست | |||||
خواستم گفت آسمانی رفعتت، گفتا مگو | کاسمان از جملهی اقطاع ما یک طارمست | |||||
تو در آن اندازهای از کبریا کاندر وجود | هیچکس را دست بر نتوان نهادن کو همست | |||||
باد را در شارع حکمت شتابی دایمست | خاک را از فضلهی حلمت اساسی محکمست | |||||
ایمنی با سدهی جاهت چو دمسازی گرفت | فتنه را گفتند کایمان تازه کن کاخر دمست | |||||
تا در انعام تو بر آفرینش باز شد | آز را پیوسته در با بینیازی درهمست | |||||
فتح باب دست تو شکلیست کز تاثیر او | دود آتش را میان چو ابر نیسان پر نمست | |||||
موج شادی میزند جان جهانی از کفت | اینت غم گر کان و دریا را از آن شادی غمست | |||||
سعد اکبر کیست کاندر یک دو گز مقنع ترا | آن سعادتهای دنیاوی و دینی مدغمست | |||||
کز ورای بیخ گردون ده یکی زان خاصیت | مشتری را در صد و سی گز عمامه معلمست | |||||
تا که از دوران دایم و زخم سقف فلک | با چراغ صبح اشهب دود شام ادهمست | |||||
آتش جود ترا کز دود منت فارغست | آن سعادت باد هیزمکش که بیرون زین خمست | |||||
مینیارم گفت خرم باد عیدت، گو چرا | زانکه خود عید دو گیتی از وجودت خرمست | |||||
رایت عز تو بر بام بقا تا در گذر | طرهی شب نیزهی فوج زمان را پر چمست |