انوری (قصاید)/نوش لب لعل تو قیمت شکر شکست
ظاهر
| نوش لب لعل تو قیمت شکر شکست | چین سر زلف تو رونق عنبر شکست | |||||
| نوبت خوبی بزن هین که سپاه خطت | کشور دیگر گشاد لشکر دیگر شکست | |||||
| نسخهی زلف تو برد آنکه بر اطراف صبح | طرهی میگون شب خم به خم اندر شکست | |||||
| لعل تو در خنده شد رشتهی پروین گسست | جزع تو سرمست گشت ساغر عبهر شکست | |||||
| جرعهی جام لبت پردهی عیسی درید | نقطهی نون خطت خامهی آزر شکست | |||||
| رهرو امید را عشوهی تو پی برید | خانهی اندیشه را غمزهی تو در شکست | |||||
| جان من آزرم جوی بس که به تو درگریخت | کبر تو بیگانهوار بس که به من برشکست | |||||
| مشکن اگر جان کشم پیش غمت خدمتی | شیر شکاری بسی آهوی لاغر شکست | |||||
| با تو نیارد گشاد مهر فلک مهر کان | کبر تو چون جود شاه قاعدهی زر شکست | |||||
| خسرو فیروزشاه آنکه به رزم و به بزم | بذلش لشکر فزود باسش لشکر شکست | |||||
| تا عدد لشکرش در قلم آرد قضا | از ورق آسمان کاغذ و دفتر شکست | |||||
| گرد سپاهش به روز شعلهی خورشید کشت | عکس سنانش به شب لمعه در اختر شکست | |||||
| تیزی تیغش ببرد گرمی آتش ببین | تیغ چه جنس از عرض نفس چه جوهر شکست | |||||
| کرد بشیر علم خانهی خورشید دو | گرچه به تمثال چتر قدر دو پیکر شکست | |||||
| کی بود از روم و چین پیک ظفر در رسد | کان دو سپاه گران شاه مظفر شکست | |||||
| جوشن چینی به تیر بر تن فغفور دوخت | مغفر رومی به گرز بر سر قیصر شکست | |||||
| وقت هزیمت چو خصم سرزد و از بیم جان | گه ره و بیره برد گه که و گه درشکست | |||||
| کیش فدا برگشاد راز نهان گفتیی | زهره بر آن رزمگاه حقهی زیور شکست | |||||
| شاه بدان ننگریست گفت که روز حنین | مال مهاجر گرفت جیش پیمبر شکست | |||||
| وهم نیارد شمرد آنکه شه از حمل و حمل | در پی اشتر سپرد در سم استر شکست | |||||
| اسب سکندر نبود رخشش چندانک رفت | در ظلمات مصاف گوهر احمر شکست | |||||
| تا سگ خر بندگانش وحشی دنیا گرفت | تا لگد پاسبانش چنبر افسر شکست | |||||
| آنکه بدو صد هزاره بنده و بندی رسید | نایب ممن گماشت تا بت کافر شکست | |||||
| ای ملکی کز ملوک هرکه ز تو سر بتافت | سختی دیوار دهر عاقبتش سر شکست | |||||
| از ملکان عهد تو هرکه شکست از نخست | مذهب باطل گرفت بیعت داور شکست | |||||
| حزم تو از بس درنگ بیخ خطر خشک سوخت | عدل تو از بس شتاب شاخ ستم برشکست | |||||
| مرگ ز باس تو کرد آنچه به چشم ستم | درشد و چون دست یافت پای برادر شکست | |||||
| ناصیهی سکه را نام تو مطلوب گشت | چون کله خطبه را نعت تو بربر شکست | |||||
| پشت ظفر تیغ تست گر نکشی بشکند | شعله چو مستور گشت پشت سمندر شکست | |||||
| کوس تو در حربگاه زخمه به آهنگ برد | گریهی خصم از نهیب در فم خنجر شکست | |||||
| رزق زمین بوس اگر خصم ببرد از درت | زان چه ترا جام بخت بر لب کوثر شکست | |||||
| از حسد فتح تو خصم تو پی کرد اسب | همچو جحی کز خدوک چرخهی مادر شکست | |||||
| خصم تو گرید بسی کز پی پیکان زر | تیر تو در چشم و دل هر دو مخیر شکست | |||||
| حیدر شرع کرم بازوی احسان تست | کین در روزی گشاد وان در خیبر شکست | |||||
| سدهی قدرت کجاست وای که سیمرغ وهم | در پی بوسیدنش جملهی شهپر شکست | |||||
| دست سخن کی رسد در تو که از باس تو | تا که سخن رنگ زد رنگ سخنور شکست | |||||
| در صف آن کارزار کز فزع کر و فر | زلزلهی رزمگاه گوشهی محور شکست | |||||
| شست به پیغام تیر خطبهی جان فسخ کرد | دست به ایمای تیغ منبر پیکر شکست | |||||
| حدت دندان رمح زهرهی جوشن درید | صدمهی آسیب گرز تارک مغفر شکست | |||||
| گوهر خنجر چو شد لعل به خون گفتیی | لعب هوا بر سراب اخگر آذر شکست | |||||
| تشنگی خاک رزم دردی اوداج خورد | بر سر ارواح مست مرگ چو ساغر شکست | |||||
| حملهی تو تنگ کرد عرصهی موقف چنانک | پهلوی خصمان چونال یکبهیک اندر شکست | |||||
| هرچه از آن پس برید تیغ مثنی برید | هرچه از آن پس شکست گرز مکرر شکست | |||||
| بیمدد عمرو و زید جز تو به یک چشم زد | لشکر چون کوه قاف کس به خدا ار شکست | |||||
| زین همه اندر گذر با سخن خواجه آی | کز سخنش سحر را زیب شد و فر شکست | |||||
| صاحب صاحبقران چون تو سلیمان نداشت | آصف او صف دیو نیک مزور شکست | |||||
| باز در ایام تو از پی تسکین ملک | خواجه چه صفهای دیو یک به دگر بر شکست | |||||
| معرکهی مکر دیو ظل عمر بشکند | چرخ که نظاره بود دید که منکر شکست | |||||
| دین به عمر شد قوی گرچه پس از عهد او | باقی ناموس کفر خنجر حیدر شکست | |||||
| خواجه به تدبیر و رای سدی دیگر کشید | رخنهی یاجوج بست سد سکندر شکست | |||||
| تربیت خواجه کن زانکه نیارد ز بیم | بیعت تدبیر او چرخ مدور شکست | |||||
| آنچه به کلک او کند خنجر از آن عاجزست | از وزرا کس به کلک صولت خنجر شکست | |||||
| گرچه ز بس موج جود بحر محیط کفش | هیبت جیحون گسست سد دو کشور شکست | |||||
| تا که در افواه خلق هست که از چار طبع | اصل فساد جهان فرع دو گوهر شکست | |||||
| آتش اعدادی نوح شوکت طوفان نشاند | گردن کفران عاد سیلی صرصر شکست | |||||
| بیعتی شاه باد دست جهان کز جهان | پای ستم عدل شاه تا شب محشر شکست | |||||