انوری (قصاید)/نصر فزاینده باد ناصر دین را
ظاهر
نصر فزاینده باد ناصر دین را | صدر جهان خواجهی زمان و زمین را | |||||
صاحب ابوالفتح طاهر آنکه ز رایش | صبح سعادت دمید دولت و دین را | |||||
آنکه قضا در حریم طاعتش آورد | رقص کنان گردش شهور و سنین را | |||||
وانکه قدر در ادای خدمتش افکند | مویکشان گردن ینال و تگین را | |||||
وانکه به سیر و سکون یمین و یسارش | نطق و نظر دادهاند کلک و نگین را | |||||
قلزم و کان را نه مستفید نخستاند | کلک و نگین آن یسار و اینت یمین را | |||||
پای نظر پی کند بلندی قدرش | رغم اشارتکنان شک و یقین را | |||||
قفل قدر بشکند تفحص حزمش | کفش نهان خانهاء غث وسمین را | |||||
غوطه توان داد روز عرض ضمیرش | در عرق آفتاب چرخ برین را | |||||
حسرت ترتیب عقد گوهر کلکش | در ثمین کرده اشک در ثمین را | |||||
بیشرف مهر خازنش ننهادست | در دل کان آفتاب هیچ دفین را | |||||
بیمدد عزم قاهرش نگشادست | کوکبهی روزگار هیچ کمین را | |||||
واهب روح ازپی طفیل وجودش | قابل ارواح کرده قالب طین را | |||||
جز به در جامه خانه کرم او | کسوت صورت نمیدهند جنین را | |||||
تا افق آستانش راست نکردند | شعله نزد روز نیک هیچ حزین را | |||||
بیدم لطفش به خاک در بنشاندند | باد صبا را نه بلکه ماء معین را | |||||
فاتحهی داغش از زمانه همی خواست | شیر سپهر از برای لوح سرین را | |||||
گفت قضا کز پی سباع نوشتست | کاتب تقدیر حرز روح امین را | |||||
ای ز پی آب ملک و رونق دولت | دافعهی فتنه کرده رای رزین را | |||||
وز پی احیای دین خزان و بهاری | بر سر خر زین ندیده خنگ تو زین را | |||||
رای تو بود آنکه در هوای ممالک | رایحهی صلح داد صرصر کین را | |||||
رحم تو بود آنکه فیض رحمت سلطان | بدرقه شد یک جهان حنین و انین را | |||||
ورنه تو دانی که شیر رایت قهرش | مثله کند شیر چرخ و شیر عرین را | |||||
حصن هزار اسب اگرچه بر سر آن ملک | سد قدیمست حصنهای حصین را | |||||
کعبهی دهلیز شه چو دید فصیلش | سجدهکنان بر زمین نهاد جبین را | |||||
خود مدد تیغ پادشا چه بکارست | خاصه تهیاء کارهای چنین را | |||||
سیر سریع شهاب کلک تو بس بود | رجم چنان صد هزار دیو لعین را | |||||
غیبت خوارزم شاه چون پس شش ماه | چشمهی خون دید چشم حادثهبین را | |||||
دست به فتراک اصطناع تو در زد | معتصم ملک ساخت حبل متین را | |||||
شاد زی، ای در ظهور معجز تدبیر | رویسیه کرده رسم سحر مبین را | |||||
ناصر تو خیر ناصرست و معین است | طاعت تو خیر طاعتست معین را | |||||
باغ وجود از بهار عدل تو چونانک | رشک فزاید نگارخانهی چین را | |||||
ملت و ملک از تو در لباس نظامند | بیتو نه آنرا نظام باد و نه این را |