انوری (قصاید)/ملک مصونست و حصن ملک حصین است
ظاهر
ملک مصونست و حصن ملک حصین است | منت وافر خدای را که چنین است | |||||
شعلهی باسست هرچه عرصهی ملکست | سایهی عدلست هرچه ساحت دین است | |||||
خنجر تشویش با نیام به صلح است | خامهی انصاف با قرار مکین است | |||||
خواب که در چشم فتنه هست نه صرفست | بلکه به خونابهی سرشک عجین است | |||||
آب که در جوی ملک هست نه تنهاست | بل ز روانی دور دوام قرین است | |||||
جام سپهر افتاد و درد ستم ریخت | دست جهان گو که دور ماء معین است | |||||
عاقلهی آسمان که نزد وقوفش | نیک و بد روزگار جمله یقین است | |||||
گرچه نگوید که اعتصام جهان را | از ملکان کیست آنکه حبل متین است | |||||
دور زمان داند آنکه وقت تمسک | عروهی وثقی خدایگان زمین است | |||||
شاه جهان سنجر آنکه بستهی امرش | قیصر و فغفور و رای و خان و تگین است | |||||
دیر زیاد آنکه در جبین نفاذش | زیر یک آیه هزار سوره مبین است | |||||
شیر شکاری که داغ طاعت فرضش | شیر فلک را حروف لوح سرین است | |||||
آنکه ز تاثیر عین نعل سمندش | قلعهی بدخواه ملک رخنه چو سین است | |||||
آنکه یسارش به بزم حمل گرانست | وآنکه یمینش به رزم حمله گزین است | |||||
بحر نه از موج واله تب و لرز است | کز غم آسیب آن یسار و یمین است | |||||
تیغ جهادش کشیده دید ظفر گفت | آنکه بدو قایمست ذات من این است | |||||
راه حوادث بزد رزانت رایش | خلق چه داند که آن چه رای رزین است | |||||
باره نخواهد همی جهان که جهان را | امن کنون خود نگاهبان امین است | |||||
عمر نیابد ستم همی که ستم را | روز نخستین چو روز بازپسین است | |||||
فکرت او پی برد بجاش اگر چند | در رحم مادر زمانه جنین است | |||||
نعمتش از مستحق گزیر نداند | گر همه در طینتش بقیت طین است | |||||
با کرم او الف که هیچ ندارد | در سرش اکنون هوای ثروت شین است | |||||
ای به سزا سایهی خدای که دین را | سایهی چترت هزار حصن حصین است | |||||
قهر ترا هیبتی که در شب ظلش | روز سیه را هزار گونه کمین است | |||||
حکم ترا روزگار زیر رکابست | رای ترا آفتاب زیر نگین است | |||||
تا شرف خدمت رکاب تو یابد | توسن ایام را تمنی زین است | |||||
خطبهی ملک ترا که داند یا رب | کیست خطیبش که عرش پیشنشین است | |||||
نام ترا در کنایه سکه صحیفه است | نعت ترا در قرینه خطبه قرین است | |||||
با قلم خود گرفت خازن و همت | هرچه قضا را ز سر غیب دفین است | |||||
بیشرف مهر مشرفان وقوفت | کتم عدم را کدام غث و سمین است | |||||
مردمک چشم جور آبله دارد | تا که بر ابروی احتیاط تو چین است | |||||
تا چه قدر قدرتی که شیر علم را | در صف رزم تو مسته شیر عرین است | |||||
عکس سنان در کف تو معرکه سوز است | چشم زره در بر تو حادثهبین است | |||||
لازم ازین است خصم منهزمت را | آنکه جبینش قفا قفاش جبین است | |||||
دوزخ قهر تو در عقوبت خصمت | آتش خشم خدا و دیو لعین است | |||||
بنده در این مختصر غرض که تو گفتی | آیت تحصیل آن چو روز مبین است | |||||
قاعدهی تهنیت همی ننهد زانک | خصم نه فغفور چین و غور نه چین است | |||||
گرچه هنوز از غریو لشکر خصمت | جمجمهی کوه پر صدای انین است | |||||
ورچه ز تیغ مبارزان سپاهت | سنگ به خون مبارزانش عجین است | |||||
با چو تو صاحبقران به ذکر نیرزد | وین سخن الهام آسمان برین است | |||||
ذکر تو با ذکر کردگار کنم راست | نام ترا نام کردگار قرین است | |||||
گو برو از خطبه بازپرس و ز سکه | هرکه یقینش به شک و ریب رهین است | |||||
تا که به آمد شد شهور و سنین در | طی شدن عمر شادمان و حزین است | |||||
شادی و عمر تو باد کین دو سعادت | مصلحت کلی شهور و سنین است | |||||
ناصر جاهت خدای عز و جل است | کوست که در خیر ناصر است و معین است |