انوری (قصاید)/مرحبا نو شدن و آمدن عید صیام
ظاهر
| مرحبا نو شدن و آمدن عید صیام | حبذا واسطهی عقد شهور و ایام | |||||
| خرم و فرخ و میمون و مبارک بادا | بر خداوند من آن صدر کرم فخر کرام | |||||
| مجد دین بوالحسن عمرانی آنکه به جود | کف دستش ید بیضا بنماید به غمام | |||||
| آنکه فرش ببرد آب ز کار برجیس | وانکه سهمش ببرد رنگ ز روی بهرام | |||||
| صاعد و هابط گردونش ببوسند رکاب | اشهب و ادهم گیتیش بخایند لگام | |||||
| روضهی خلد بود مجلس انسش ز خواص | موقف حشر بوددرگه بارش ز عوام | |||||
| دولتی دارد طفل و خردی دارد پیر | شرفی دارد خاص و کرمی دارد عام | |||||
| در غناییست جهان از کرم او که زکوة | عامل از عجز همی طرح کند بر ایتام | |||||
| هر کرا چرخ به تیغ سخطش کرد هلاک | نفخهی صور نشورش ندهد روز قیام | |||||
| هر کرا از تف کینش عطشی دارد قضا | جگرش تر نکند چرخ جز از آب حسام | |||||
| ای ترا گردش نه گنبد دوار مطیع | وی ترا خواجهی هفت اختر سیاره غلام | |||||
| پایهی قدر و کمال تو برون از جنبش | مایهی حلم و وقار تو فزون از آرام | |||||
| کند از رای مصیبت تو ملک فائده کسب | خواهد از قدر رفیع تو فلک مرتبه وام | |||||
| تویی آن کس که کشیده است بر اوراق فلک | خطوات قلمت خط خطا بر احکام | |||||
| مه ز دور فلکی زیر فلک راست چنانک | معنی مه ز کلام آمده در تحت کلام | |||||
| نیست برتر ز کمال تو مقامی معلوم | بلی از پردهی ابداع برون نیست مقام | |||||
| مستفاد نظر تست بقای ارواح | مستعار کرم تست نمای اجسام | |||||
| دست تو حکم تو گشادست قضا بر شب و روز | داغ طوع تو نهادست قدر بر دد ودام | |||||
| حکم بر طاق مراد تو نهادند افلاک | حزم در سلک رضای تو کشیدند اجرام | |||||
| شرح رسم تو کند تیر چو بردارد کلک | یاد بزم تو خورد زهره چو بردارد جام | |||||
| از پی کثرت خدام تو بخشنده قوی | نطفه را صورت انسی همه اندر ارحام | |||||
| وز پی شرح اثرهای تو پوشند نفوس | جوف را کسوت اصوات همی در اوهام | |||||
| مرغ در سایهی امن تو پرد گرد هوا | وحش از نعمت فیض تو چرد گردکنام | |||||
| اگر از جود تو گیتی به مثل به دام نهد | طایر و واقع گیتیش درآیند به دام | |||||
| هر کجا غاشیهی منهی پاس تو برند | باز در دوش کشد غاشیهی کبک و حمام | |||||
| هر کجا حاشیهی مهدی عدل تو رسید | کشتگان را دیت از گرگ بخواهند اغنام | |||||
| بر دوام تو دلیلست قوی عدل تو زانک | برنگردند ز هم تا به ابد عدل ودوام | |||||
| امن را بازوی انصاف تو میبخشد زور | چرخ را رایض اقبال تو میدارد رام | |||||
| چون همی بینم با پاس تو بر پنجم چرخ | تیغ مریخ ابد مانده در حبس نیام | |||||
| در سخا خاصیتی داری وان خاصیت چیست | نعمت اندک و آفاق رهین انعام | |||||
| چرخ را گو که بقدر کرمت هستی ده | پس از آن باز بیا وز تو درآموز اکرام | |||||
| یک سالست مرا از تو خداوند و در آن | راستی نیستم اندر خور تهدید و ملام | |||||
| نه که در حکم فلک ملک جهان آمد و بس | وان ندیدست که چندست و درو چیست حطام | |||||
| گیرم امروز به تو داد چو شب را بدهی | بهر فردات جهان دگرش کو و کدام | |||||
| ای فلک را به بقای تو تولای بزرگ | وی جهان را به وجود تو مباهات تمام | |||||
| بنده رادر دو مه از تربیت دولت تو | کارهاشد همه با رونق و ترتیب و نظام | |||||
| گشت در مجلس ارکان جهان از اعیان | تا که در خدمت درگاه تو شد از خدام | |||||
| چون گرانمایه شد از بس که ستاند تشریف | چون گرانسایه شد از بس که نماید ابرام | |||||
| ظاهر و باطنش احسان تو بگرفت چنانک | عرق از جود تو میزایدش اکنون ز مسام | |||||
| عزم دارد که بجز نام تو هرگز نبرد | تا از او در همه آفاق نشان باشد و نام | |||||
| گر جهان را ننماید به سخن سحر حلال | در مدیح تو برو عیش جهان باد حرام | |||||
| نیز دربان کسش روی نبیند پس از این | نه به مداحی کان روی ندارد به سلام | |||||
| مدتی بر در این وز پی آن سودا پخت | لاجرم ماند طمعهاش به آخر همه خام | |||||
| دید در جنب تو امروز که هستند همه | رنگ حلوای سر کوی و گیاه لب بام | |||||
| سخن صدق چه لذت دهد از سوز سماع | مثل راست چه قوت دهد از قوت لام | |||||
| تا زمام حدثان در کف دورست مقیم | تا عنان دوران در کف حکمست مدام | |||||
| باد بر دست جنیبتکش فرمانت روان | فلک تیز عنان تا به ابد نرم لگام | |||||
| دوستکام دو جهان بادی واندر دو جهان | دشمنی را مرساناد قضا بر تو به کام | |||||
| آن مپیچاد مگر سوی مراد تو عنان | وان متاباد مگر سوی رضای تو زمام | |||||
| محنت خصم تو چون دور فلک بیپایان | مدت عمر تو چون عمر ابد بیفرجام | |||||
| بخت بیدار و همه کار مقیمت به مراد | عیش پدرام و همه میل مدامت به مدام | |||||