انوری (قصاید)/مرحبا موکب خاتون اجل
ظاهر
| مرحبا موکب خاتون اجل | عصمةالدین شرف داد و دول | |||||
| آنکه بردست نهایت به ابد | وانکه بردست بدایت به ازل | |||||
| آن به جاه و به هنر به ز فلک | وان به قدر و به شرف بر ز زحل | |||||
| با وفاقش الم دهر شفا | با خلافش اسد چرخ حمل | |||||
| ای به اجناس هنر گشته سمر | وی به انواع شرف گشته مثل | |||||
| دهر نتواندت آورد نظیر | چرخ نتواندت آورد بدل | |||||
| چرخ با جود تو ایمن ز نیاز | دهر با عدل تو خالی ز خلل | |||||
| نقش کلکت همه در منظوم | در نطقت همه وحی منزل | |||||
| با کمال تو فلک یک نقطه است | با وقار تو زمین یک خردل | |||||
| دست عدل تو اگر قصد کند | دور دارد ز جهان دست اجل | |||||
| از خداوندان برتر ز تو نیست | جز خداوند جهان عزوجل | |||||
| ای مه از گوهر آدم به شرف | وی بر از گنبد اعظم به محل | |||||
| تیغ مریخ کند قهر تو کند | مشکل چرخ کند کلک تو حل | |||||
| بنده هرچند به خدمت نرسد | متهم نیست به تقصیر و کسل | |||||
| اندرین سال که بگذشت برو | آن رسیده است که زان لاتسال | |||||
| بندها داشته بیهیچ گناه | عزلها یافته بیهیچ عمل | |||||
| آن همه مغز چو تجویف دماغ | وین همه پوست چو ترکیب بصل | |||||
| قرب ماهی نبود بیش هنوز | تا برستست از آن ویل و وجل | |||||
| تا به اول نرسد هیچ آخر | تا چو آخر نبود هیچ اول | |||||
| باد بیاول و آخر همه عمر | شب و روزت چو شب و روز امل | |||||
| نوش در کام حسود تو شرنگ | زهر در کام مطیع تو عسل | |||||
| پای دور فلک و دست قضا | لنگ در تربیت خصمت و شل | |||||