انوری (قصاید)/عید بر بدر دین مبارک باد
ظاهر
عید بر بدر دین مبارک باد | سنقر آن آفتاب دولت و داد | |||||
آنکه شغل نظام عالم را | چرخ از عدل او نهد بنیاد | |||||
وانکه قصر خراب دولت را | دهر از دست او کند آباد | |||||
برق تیغش چو برق روشن و تیز | ابر جودش چو ابر معطی و راد | |||||
سنگ حلمش ببرده سنگ از خاک | سیر حکمش ربوده گوی از باد | |||||
همتش آنچنان که از سر عجز | امر او را زمانه گردن داد | |||||
در شجاعت به روز حرب و مصاف | آنکه شاگرد اوست هست استاد | |||||
پای چون بر فلک نهاد ز قدر | عدل او بر زمانه دست گشاد | |||||
ای ترا رام بوده هر توسن | وی ترا بنده گشته هر آزاد | |||||
بنده را گرنه حشمتت بودی | کاندرین حادثه شفیع افتاد | |||||
که گشادیش در زمانه ز بند | که رسیدیش در زمین فریاد | |||||
کاندر اطراف خاوران از وی | هیچکس را همی نیاید یاد | |||||
گرنه عدل تو داد او دادی | آه تا کی برستی از بیداد | |||||
چکنم از شب جهان که جهان | این نخستین جفا نبود که زاد | |||||
همتت چون گشاد دست به عدل | قدر تو بر سپهر پای نهاد | |||||
تا بود ز اختلاف جنبش چرخ | یکی اندوهناک و دیگر شاد | |||||
هیچ شادیت را مباد زوال | هیچ اندوهت از زمانه مباد |