انوری (قصاید)/صبا به سبزه بیاراست دار دنیی را
ظاهر
صبا به سبزه بیاراست دار دنیی را | نمونه گشت جهان مرغزار عقبی را | |||||
نسیم باد در اعجاز زنده کردن خاک | ببرد آب همه معجزات عیسی را | |||||
بهار در و گهر میکشد به دامن ابر | نثار موکب اردیبهشت و اضحی را | |||||
مذکران طیورند بر منابر باغ | ز نیم شب مترصد نشسته املی را | |||||
چمن مگر سرطان شد که شاخ نسترنش | طلوع داده به یک شب هزار شعری را | |||||
چه طعنهاست که اطفال شاخ مینزنند | به گونه گونه بلاغت بلوغ طوبی را | |||||
کجاست مجنون تا عرض داده دریابد | نگارخانهی حسن و جمال لیلی را | |||||
خدای عز و جل گویی از طریق مزاج | به اعتدال هوا داده جان مانی را | |||||
صبا تعرض زل بنفشه کرد شبی | بنفشه سر چو درآورد این تمنی را | |||||
حدیث عارض گل درگرفت و لاله شنید | به نفس نامیه برداشت این دو معنی را | |||||
چو نفس نامیه جمعی ز لشکرش را دید | که پشت پای زدند از گزاف تقوی را | |||||
زبان سوسن آزاد و چشم نرگس را | خواص نطق و نظر داد بهر انهی را | |||||
چنانکه سوسن و نرگس به خدمت انهی | مرتبند چه انکار را، چه دعوی را | |||||
چنار پنچه گشاده است و نی کمر بسته است | دعا و خدمت دستور و صدر دنیی را | |||||
سپهر فتح ابوالفتح آنکه هست ردای | ز ظل رایت فتحش سپهر اعلی را | |||||
زهی به تقویت دین نهاده صد انگشت | مثر ید بیضاست دست موسی را | |||||
نموده عکس نگینت به چشم دشمن ملک | چنانکه عکس زمرد نموده افعی را | |||||
ز کنه رتبت تو قاصر است قوت عقل | بلی ز روز خبر نیست چشم اعمی را | |||||
قصور عقل تصور کند جلالت تو | اساس طور تحمل کند تجلی را | |||||
به خاکپای تو صد بار بیش طعنه زدست | سپهر تخت سلیمان و تاج کسری را | |||||
روایح کرمت با ستیزهرویی طبع | خواص نیشکر آرد مزاح کسنی را | |||||
حرارت سخطت با گران رکابی سنگ | ذبول کاه دهد کوههای فربی را | |||||
دو مفتیاند که فتوی امر و نهی دهند | قضا و رای تو ملک ملک تعالی را | |||||
بهر چه مفتی رایت قلم به دست گرفت | قضا چو آب نویسد جواب فتوی را | |||||
تبارکالله معیار رای عالی تو | چو واجبست مقادیر امر شوری را | |||||
هر آن مثال که توقیع تو بر آن نبود | زمانه طی نکند جز برای حنی را | |||||
ز غایت کرم اندر کلام تو نی نیست | در اعتقاد تو ضد است نون مگر یی را | |||||
به هیچ لفظ تو نون هم به یی نپیوندد | وجود نیست مگر در ضمیر تو نی را | |||||
به بارگاه تو دایم به یک شکم زاید | زمانه صوت سال و صدای آری را | |||||
وجود بیکف تو ننگ عیش بود چنان | که امن و سلوت میخواند من و سلوی را | |||||
وجود جود تو رایج فتاد اگرنه وجود | به نیمه باز قضا میفروخت اجری را | |||||
زهی روایح جودت ز راه استعداد | امید شرکت احیا فکنده موتی را | |||||
چو روز جلوهی انشاد راوی شعرم | به بارگاه درآرد عروس انشی را | |||||
به رقص درکشد اندر هوای بارگهت | هوای مدح تو جان جریر و اعشی را | |||||
اگرچه طایفهای در حریم کعبهی ملک | ورای پایهی خود ساختند ماوی را | |||||
به پنج روز ترقی به سقف او بردند | چو لات و عزی اطراف تاج و مدری را | |||||
شکوه مصطفویت آخر از طریق نفاذ | ز طاقهاش درافکند لات و عزی را | |||||
طریق خدمت اگر نسپرند باکی نیست | زمانه نیک شناسد طریق اولی را | |||||
ز چرخ چشمهی تیغ تو داشتن پر آب | ز خصم نایژهی حلق بهر مجری را | |||||
ز باس کلک تو شمشیر فتنه باد چنان | که تیغ بید نماید به چشم خنثی را | |||||
همیشه تا که به شمشیر و کلک نظم دهند | به گاه خشم و رضا خوف را و بشری را | |||||
ترا عطیهی عمری چنانکه هیلاجش | کند کبیسهی سالش عطای کبری را |