انوری (قصاید)/سایه افکند مه روزه و روز تحویل
ظاهر
سایه افکند مه روزه و روز تحویل | روز مسعود مبارک مه میمون جلیل | |||||
سایهای نه که شود از رخ خورشید خجل | سایهای نه که بود بر در خورشید ذلیل | |||||
سایهای کز مدد مد سوادش دادست | دست کحال قضا دیدهی دین را تکحیل | |||||
سایهای کز طرف دامن فضلش دارند | دوش خورشید ردا تارک گردون اکلیل | |||||
هر دو فرخنده و میمون و مبارک بادند | چه مه روزه و دیگر چه و روز تحویل | |||||
برکه بر ناصر دین صاحب عادل که خدای | همه چیزیش بدادست مگر عیب و عدیل | |||||
ثانی سایهی یزدان که به عالی عتبهاش | نور خورشید قدم میننهد بیتقبیل | |||||
ای صلاحیت عالم را کلک تو ضمان | رزق ذریت آدم را کف تو کفیل | |||||
سایهی عدل تو واصل به وجود و به عدم | منهی حزم تو آگه ز کثیر و ز قلیل | |||||
نه سر امر تو در پیش ز شرم تغییر | نه رخ رای تو بیرنگ ز ننگ تبدیل | |||||
حیز حزم تو چونان به اصابت مملوست | که درو همچو خلا گنج نیابد تعطیل | |||||
جامهی جاه ترا نقش همی بست قضا | واسمان جامهی خودرنگ همیکرد به نیل | |||||
به سر عجز رسد عون تو بیهیچ نشان | به دم جور رسد عدل تو بیهیچ دلیل | |||||
خطبه بر مسرع حکم تو کند باد خفیف | خوشه از خرمن علم تو چند خاک ثقیل | |||||
خجلت حلم تو دادست زمین را تسکین | غیرت حکم تو دادست زمان را تعجیل | |||||
کوه اگر حلم ترا نام برد بیتعظیم | ابر اگر دست ترا یاد کند بیتبجیل | |||||
کوه را زلزله چون کیک فتد در پاژه | ابر را صاعقه چون سنگ فتد در قندیل | |||||
قبض ارواح کند تف سموم سخطت | بیجواز اجل و واسطهی عزراییل | |||||
نشر اموات کند صوت صریر قلمت | فارغ از مشغلهی صور و دم اسرافیل | |||||
چون زمین را شرف مولد تو حاصل شد | آسمان راه نظیرت بزد اندر تحصیل | |||||
خود وجود چو تویی بار دگر ممتنع است | ورنه نی فیض گسستست و نه فیاض بخیل | |||||
ای شده عرصهی کون از پی جاه تو عریض | وز پی مدت عمر تو ابد گشته طویل | |||||
خصم اگر در پی دیوار حسد لافی زد | زان سعایت چه ترا، کم مکن از سعی جمیل | |||||
اصطناع تو دهد روشنی کار خدم | نور اجرام دهد تابش خورشید صقیل | |||||
خواب خرگوش بداندیش تو خوش چندانست | کابن سیرین قضا دم نزند از تاویل | |||||
مومیایی همه دانند کرا خرج شود | هر کجا پشه به پهلو زدن آید با پیل | |||||
انتقام تو نه آن اخگر اخترسوزست | که در امعای شترمرغ پذیرد تحلیل | |||||
کبش مغرور چراگاه بهشت است هنوز | باش تا داغ فنا برنهدش اسماعیل | |||||
مسند تست بحق بارز مجموع وجود | وین دگرها همه ترقین عدم را تفصیل | |||||
تا توانند که در تربیت روح نهند | آب حیوان را بر آتش دوزخ تفضیل | |||||
باد تاثیر حوادث به اضافت با تو | آب دریا و کلیم آتش نمرود و خلیل | |||||
حاسدانت ز نوایب همه با هایاهای | گوش پر ولولهی طبل ولی طبل رحیل | |||||
در ممالک اثرت فتنه نشان شهر به شهر | در مسالک ظفرت بدرقه رو میل به میل |