انوری (قصاید)/زهی کلک تو اندر چشم دولت کحل بیداری
ظاهر
| زهی کلک تو اندر چشم دولت کحل بیداری | به عونش کرده مدتها جهانداران جهانداری | |||||
| مجیر دولت و دنیا و اندر دیدهی دولت | ز رای تست بینایی ز بخت تست بیداری | |||||
| جهان مهر و کینت وجه ساز نعمت و محنت | سپهر عفو و خشمت نقشبند عزت و خواری | |||||
| به آسانی فکندی سایهی حشمت بر آن پایه | که نور آفتاب آنجا نگردد جز به دشواری | |||||
| بزرگیهات را روزی تصور کرد عقل کل | نهایت را درو سرگشته دید از چه ز بسیاری | |||||
| اگر بر گوهر می سایهای افتد ز پاس تو | نبیند تا قیامت هیچ مستی پشت هشیاری | |||||
| وگر داند که تشریف قبول خدمتت یابد | ستاند سایه از پس رفتن خصم تو بیزاری | |||||
| تو آن صدری که عالم را کمال آمد وجود تو | نگر تا خویشتن را کمتر از عالم نپنداری | |||||
| در اوصاف تو عاجز گشتهام یارب کجا یابم | کسی کاندر بیابان این دهد طبع مرا یاری | |||||
| ز لطف آن کردهای با جان غمناکم که در شبها | کند با کشتهای تشنه بارانهای آذاری | |||||
| به تشریف زیارت رتبتی دادی مرا کاکنون | چو اقبال تو در عالم نمیگنجم ز جباری | |||||
| مرا اندازهی تمهید عذر آن کجا باشد | ولیکن چون کنم لنگی همی پویم به رهواری | |||||
| ترا لطف تو داعی بود اگرنه کس روا دارد | که رخت کبریا هرگز به چونان کلبهای آری | |||||
| نزولت نزد من بود ای پیت از پی مبارکتر | نزول مصطفی نزدیک بو ایوب انصاری | |||||
| همین میکن که جاویدان مدد باد از توفیقت | که هرگز کس پشیمانی ندیدست از نکوکاری | |||||
| سه عادت داری اندر جملهی ادیان پسندیده | یکی رادی دگرچه راستی پس چه کم آزاری | |||||
| الا تا خاک را از گوهرش خیزد گران سنگی | الا تا باد را از عنصرش زاید سبکساری | |||||
| روانی باد فرمان ترا چون آب در گیتی | که چون آتش به برتر بودن ازگیتی سزاواری | |||||
| بمان چندان که گیتی عمر در عهد تو بگذارد | که تا دوران گیتی را به کام خویش بگذاری | |||||
| موافق مضطرب از نکبتی نه از طربناکی | مخالف سرخرو از نعمتی نه از نگونساری | |||||