انوری (قصاید)/زهی ز بارگه ملک تو سفیر سفیر
ظاهر
| زهی ز بارگه ملک تو سفیر سفیر | زمان زمان سوی این بندهی غریب اسیر | |||||
| زهی بنان تو توجیه رزق را قانون | خهی بیان تو آیات ملک را تفسیر | |||||
| به ظل جاه تو در پایهی سپهر نهان | به چشم جود تو در مایهی وجود حقیر | |||||
| نوال دست تو بطلان منت خورشید | نسیج کلک تو عنوان نامهی تقدیر | |||||
| به سعی نام تو شد فال مشتری مسعود | ز عکس رای تو شد جرم آفتاب منیر | |||||
| گه نفاذ زهی فتنهبند کارگشای | گه وقار زهی جرم بخش عذرپذیر | |||||
| کند روانی حکم تو باد را حیران | دهد شمایل حلم تو خاک را تشویر | |||||
| که بود جز تو که در ملک شاه و ملک خدای | هرآنچه جست ز اقبال یافت جز که نظیر | |||||
| بر آستانهی قدرت قضا نیارد گفت | که جست باد گمان یا نشست گرد ضمیر | |||||
| سموم حادثه از خصمت ار بگرداند | پیاز چرخ که در جنب قدر تست قصیر | |||||
| به انتقام تو نشگفت اگر قضا و قدر | بهانهجوی به لوزینه در دهندش سیر | |||||
| فکند رای تو در خاک راه رایت مهر | نبشت کلک تو بر آب جوی آیت تیر | |||||
| صریر کلک تو در حشر کشتگان نیاز | ز نفخ صور زیادت همی کند تاثیر | |||||
| بزرگوارا در حسب حال آن وعده | که شد به عون تو بیرون ز عقدهی تاخیر | |||||
| به وجه رمز در این شعر بیتکی چندست | که از تامل آن هیچگونه نیست گزیر | |||||
| سزد ز لطف توگر استماع فرمایی | بدان دقیقه که آن بیتها کندتقریر | |||||
| ز دست آن پدر فتح کز پی تعریف | ردیف کنیت او شد ز ابتدا دو امیر | |||||
| به من رسید ز همنام چشم و چشمهی مهر | به قدر جزو نخست از دو حرف لفظ صریر | |||||
| چنین نمد که جزو دوم همی آرند | درین دو هفته به فرمان شاه و امر وزیر | |||||
| به اهتمام خداوند کز عنایت اوست | هزار همچو تو فارغ دل از صغیر و کبیر | |||||
| دعات گفتم و جای دعات بود الحق | در آن مضیق که آنرا جز این نبد تدبیر | |||||
| بلی توقع من بنده خود همین بودست | چه در قدیم و حدیث و چه در قلیل و کثیر | |||||
| به لطف تو که نپذرفت کثرتش نقصان | به سعی تو که نیالود دامنش تقصیر | |||||
| همیشه تا نبود در قیاس پیر جوان | مطیع بخت جوان تو باد عالم پیر | |||||
| ز اشک دیدهی بدخواه تو سفید چو قار | زرشک روز بد اندیش تو سیاه چو قیر | |||||