انوری (قصاید)/زهی دست وزارت از تو معمور
ظاهر
زهی دست وزارت از تو معمور | چنان کز پای موسی پایهی طور | |||||
زهی معمار انصاف تو کرده | در و دیوار دین و داد معمور | |||||
قضا در موکب تقدیر نفراشت | ز عزمت رایتی الا که منصور | |||||
قدر در سکنهی ایام نگذاشت | ز عدلت فتنهای الا که مستور | |||||
تو از علم اولی وز فعل آخر | چه جای صاحبست و صدر و دستور | |||||
تو پیش از عالمی گرچه درویی | چو رمز معنوی در کسوت زور | |||||
حقیقت مردم چشم وجودی | بنامیزد زهی چشم بدان دور | |||||
سموم قهرت از فرط حرارت | مزاج مرگ را کردست محرور | |||||
نسیم لطفت ار با او بکوشد | نهد در نیش کژدم نوش زنبور | |||||
تواند داد پیش از روز محشر | قضا در حشر و نشر خلق منشور | |||||
به سعی کلک تو کز خاصیت هست | صریرش را مزاج صدمت صور | |||||
اگر جاه رفیعت خود نکردست | به عمر خود جز این یک سعی مشکور | |||||
که بر گردون به حسبت سایه افکند | ازو بس خدمتی نادیده مبرور | |||||
تمامست اینکه تا صبح ابد شد | هم از معروف و هم خورشید مشهور | |||||
ترا این جاه قاهر قهر ما نیست | که قهرش مرگ را کردست مقهور | |||||
حسودت را ز بهر طعمه یکچند | اگر ایام فربه کرد و مغرور | |||||
همان ایام دولت روز روشن | برو کرد از تعب شبهای دیجور | |||||
جهانداری کجا آید ز نااهل | سقنقوری کجا آید ز کافور | |||||
خداوندا ز حسب بنده بشنو | به حسبت بیت ده منظوم و منثور | |||||
اگر من بنده را حرمان همی داشت | دو روز از خدمتت محروم و مهجور | |||||
تو دانی کز فرود دور گردون | مخیر نیست کس الا که مجبور | |||||
به یک بد خدمتی عاصی مدانم | که در اخلاص دارم حظ موفور | |||||
چو مرجع با رضا و رحمت تست | به هر عذرم که خواهی دار معذور | |||||
گرم غفران تو در سایه گیرد | خود آن کاری وبد نور علی نور | |||||
وگر با من به کرد من کنی کار | به طبعت بندهام وز جانت مامور | |||||
بیا تا کج نشینم راست گویم | که کژی ماتم آرد راستی سور | |||||
مرا الحق ز شوق خدمت تو | دل غمناک بود و جان رنجور | |||||
یکی زین کارگیران گفت میدان | که بحرآباد دورست از نشابور | |||||
چو اندر موکب عالی نرفتی | مرو راهیست پر ترکان خونخور | |||||
یکی در کف قلج سرهال و تازان | یکی برکف قدح سرمست و مخمور | |||||
صفیالدین موفق هم نرفتست | وز آحاد حریفان چند مذکور | |||||
مرا از فسخ ایشان فسخ شد عزم | چو انگوری که گیرد رنگ از انگور | |||||
الا تا هیچ مقدورست و کاین | که اندر لوح محفوظست مسطور | |||||
مبادا کاین از تاثیر دوران | به گیتی بیمرادت هیچ مقدور | |||||
سپهر از پایهی قصر تو قاصر | زمان بر مدت عمر تو مقصور | |||||
ترا ملک سلیمان وز سلیمی | عدوت اندر سرای دیو مزدور |