انوری (قصاید)/زهی دست تو بر سر آفرینش
ظاهر
زهی دست تو بر سر آفرینش | وجود تو سر دفتر آفرینش | |||||
فضا خطبهها کرده در ملک و ملت | به نام تو بر منبر آفرینش | |||||
چهل سال مشاطه کون کرده | رسوم ترا زیور آفرینش | |||||
طرازی نه چون طاهربن مظفر | به عهد تو در ششتر آفرینش | |||||
اگر فضلهی گوهر تو نبودی | حقیر آمدی گوهر آفرینش | |||||
گشاد نفاذ تو گردون فطرت | بپردازد از دفتر آفرینش | |||||
وگر اختر تو نبودی نگشتی | سعادترسان اختر آفرینش | |||||
به باد عدم بردهد گر بخواهد | خلاف تو خاکستر آفرینش | |||||
فنا بارها کرد عزم مصمم | که تا بشکند چنبر آفرینش | |||||
شکوه تو دریافت آن کار اگرنه | بکردی فنا در خور آفرینش | |||||
به دیوان جاهت گذارند انجم | خراج نهم کشور آفرینش | |||||
وز اقطاع جودت رسانند ارکان | وجوب همه لشکر آفرینش | |||||
تو ای سرور آفرینش نبینی | که هر دم قضا مادر آفرینش | |||||
به زجر تمام از طبیعت بپرسد | که هم به نشد سرور آفرینش | |||||
ترا کردگار از برای تحفظ | موکل کند بر سر آفرینش | |||||
تکسر چه باشد که با چون تو شحنه | بگردد به گرد در آفرینش | |||||
حوادث چرا بستری گستردکان | به معنی بود بستر آفرینش | |||||
گوا میکنم بر تو هان ای طبیعت | درین داوری داور آفرینش | |||||
که تا گرم و سردی برویش نیاری | که این است خشک و تر آفرینش | |||||
الا تا مزاج عناصر به نسبت | زیادت کند پیکر آفرینش | |||||
تو بادی که جز با تو نیکو نیاید | قبای بقا در بر آفرینش | |||||
دوام ترا بیخ در آب و خاکی | کزو رست برگ و بر آفرینش | |||||
بقای تو چندان که در طول و عرضش | نشاید بجز محور آفرینش |