انوری (قصاید)/دلم ای دوست تو داری دانی
ظاهر
| دلم ای دوست تو داری دانی | جان ببر نیز که میبتوانی | |||||
| به دلی صحبت تو نیست گران | چه حدیثست به جان ارزانی | |||||
| گویمت بوسه مرا گویی جان | این بده تا مگر آن بستانی | |||||
| گویم این نیست بدان دشواری | گویی آن نیست بدین آسانی | |||||
| نی گرم بوسه دهی جان منی | که گرم جان ببری هم جانی | |||||
| گاهم از عشورهگری میخوانی | گاهم از طیرهگری میرانی | |||||
| گرچه در پای تو افتم چه شود | گر سری در سخنم جنبانی | |||||
| با فلک یار مشو در بد من | ای به هر نیکویی ارزانی | |||||
| که چو از حد ببری فاش کنم | قصهی درد ز بیدرمانی | |||||
| تا ترا از سر من باز کند | مجد دین بوالحسن عمرانی | |||||
| آنکه از رای کند خورشیدی | وانکه از قدر کند کیوانی | |||||
| آنکه لطفش مدد آبادی | وانکه قهرش سبب ویرانی | |||||
| آنکه در حبس سیاست دارد | فتنه و جور و ستم زندانی | |||||
| بندهی نعمت او هر انسی | بستهی طاعت او هر جانی | |||||
| ابرهای کرمش آذاری | موجهای سخطش طوفانی | |||||
| صورت مجلس او فردوسی | سیرت حاجب او رضوانی | |||||
| نز پی منع بود دربانش | کز پی رسم بود دربانی | |||||
| ای هنرهای تو افریدونی | وی اثرهای تو نوشروانی | |||||
| تویی آنکس که اگر قصد کنی | خاک بر تارک چرخ افشانی | |||||
| مایه از جود تو دارد نه ز طبع | نامی و معدنی و حیوانی | |||||
| تویی آنکس که اگر منع کنی | باد را از حرکت بنشانی | |||||
| اول فکرتی و آخر فعل | آنی از هرچه توان گفت آنی | |||||
| نه ز آسیب قضاکوب خوری | نه به اشکال قدر درمانی | |||||
| به سر کوی کمالت نرسد | پای اندیشه ز سرگردانی | |||||
| هر کجا نام وقار تو برند | خاک بر خاک نهد پیشانی | |||||
| هرکجا شرح صفای تو دهند | آب آبی شود از حیرانی | |||||
| در شکار از پی سائل تازی | در نماز آیت احسان خوانی | |||||
| آفتابی که رسد منفعتت | به خرابی و به آبادانی | |||||
| معنی از کلک تو گیرد نه ز عقل | قوت ناطقهی انسانی | |||||
| انتقامت نه ز پاداش و جزا | همه کس داند و تو هم دانی | |||||
| که نه آزردهی یک مکروهی | که نه آلودهی یک احسانی | |||||
| پیشی از دور به تمکین و جواز | گرچه در دایرهی دورانی | |||||
| برتر از نه فلکی در رفعت | گرچه در حیز چار ارکانی | |||||
| دامن امن تو دارد پنهان | صدهزاران صفت شیطانی | |||||
| کرم طبع تو دارد پیدا | صد هزاران ملک روحانی | |||||
| حزم سنگین تو دولت راهست | بارهی محکم ناجسمانی | |||||
| عرض پاک تو جهان ثالث | عزم جزم تو قضای ثانی | |||||
| ای نمودار حیات باقی | روی بازار جهان فانی | |||||
| بنده روزی دو گر از خدمت تو | مانده محروم ز بیسامانی | |||||
| به روانی و نفاذ فرمانت | کان نرفتست ز نافرمانی | |||||
| حکمها بود که مانع بودند | بیشتر طالعی و یزدانی | |||||
| گر بدین عذر نداری معذور | دیگری دارم و آن کم دانی | |||||
| تا که نقاش فلک ننگارد | روز روشن چو شب ظلمانی | |||||
| همه عمر از اثر دور فلک | باد چون روز شبت نورانی | |||||
| مدت عمر تو چون مدت دور | بیکران از مدد نفسانی | |||||