انوری (قصاید)/خدایگانا سال نوت همایون باد
ظاهر
| خدایگانا سال نوت همایون باد | همیشه روز تو چون روز عید میمون باد | |||||
| به گرد طالع سعدت که کعبهی فلکست | هزار دور طواف سعود گردون باد | |||||
| چنانکه رای تو بر امن و عدل مفتونست | زمانه بر تو و بر دولت تو مفتون باد | |||||
| جهان عمارت و تسکین به رای و عدل تو یافت | همیشه هم به تو معمور باد و مسکون باد | |||||
| چو بارگاه ترا پر شود ورق ز حروف | در آن ورق الف قد خسروان نون باد | |||||
| نهال بختی کز باغ دولتت نبرند | چو شاخ خشک ز امکان نشو بیرون باد | |||||
| اساس ملکی کز بهر خدمتت ننهند | ز نعل اسب حوادث خراب و هامون باد | |||||
| اگر نه لاف سخا از دلت زند دریا | به جای در و گهر در دل صدف خون باد | |||||
| ور از مراد تویی باز پس نهد گردون | به اضطرار و گردون بارکش دون باد | |||||
| ز نام تو دهن سکه گر ببندد چرخ | وجوهساز معادن قرین قارون باد | |||||
| ز ذکر تو ورق خطبه گر بشوید دهر | سلام جمعه به تکبیر صور مقرون باد | |||||
| به روز معرکه س المزاج نصرت را | ز خون خصم تو مطبوخ باد و معجون باد | |||||
| قدر چو دفتر توجیه رزقها شکند | محرران فلک را کف تو قانون باد | |||||
| چو ابر چتر تو سیل ظفر برانگیزد | ازو کمینه تکابی فرات و جیحون باد | |||||
| بر آنکه نیست ز فوج تو موج حادثه را | زمان زمان ز کمین قضا شبیخون باد | |||||
| اگر قضا رخ گردون ز فتنه زرد کند | از آنچه عجز ترا روی بخت گلگون باد | |||||
| وگر قدر شب فکرت به روز دیر برد | از آن چه باک ترا روز و شب همایون باد | |||||
| همیشه تا به جهان در کمی و افزونیست | عدوی ملک تو کم باد و ملکت افزون باد | |||||
| ز کردگار به هر طاعتی که قصد کنی | هزار اجرت و آن اجر غیر ممنون باد | |||||
| ز روزگار به هر نعمتی که روی نهی | هزار خدمت و هر خدمتی دگرگون باد | |||||
| خدایگانا از غایت غلو و علو | همی ندانم گفتن که دولتت چون باد | |||||
| دعای بنده مگر مستجاب خواهد بود | که در دهانش سخن همچو در مکنون باد | |||||
| بدان دلیل که هردم سپهر میگوید | همین زمان و همین ساعت و هماکنون باد | |||||