انوری (قصاید)/حبذا کارنامهی ارتنگ
ظاهر
| حبذا کارنامهی ارتنگ | ای بهار از تو رشک برده به رنگ | |||||
| صحنت از صحن خلد دارد عار | سقفت از سقف چرخ دارد ننگ | |||||
| داده رنگ ترا قضا ترکیب | کدره نقش ترا قدر بیرنگ | |||||
| صورت قندهار پیش تو زشت | عرصهی روزگار نزد تو تنگ | |||||
| وحش و طیرت بصورت و بصفت | همه همراز در شتاب و درنگ | |||||
| تیر ترکانت فارغ از پرتاب | تیغ گردانت ایمنست از زنگ | |||||
| داعی زایران درت بصریر | هم ز یک خطوه و ز یک فرسنگ | |||||
| حاکی مطربان خمت به صدا | هم در آن پرده و در آن آهنگ | |||||
| لب ناییت میسراید نای | دست چنگیت مینوازد چنگ | |||||
| بوده بر یاد خواجه بیگه و گاه | جام ساقیت پر شراب چو زنگ | |||||
| مجد دین بوالحسن که فرهنگش | خاک را فر دهد هوا را هنگ | |||||
| آنکه عدلش در انتظام امور | شکل پروین دهد به هفتو رنگ | |||||
| وانکه سهمش در انتقام حسود | ناف آهو کند چو کام نهنگ | |||||
| تا بود پشت و روی کار جهان | گه شکر در مزاج و گاه شرنگ | |||||
| باد پیوسته از سرشک حسد | روی بدخواه تو چو پشت پلنگ | |||||