انوری (قصاید)/جلال صدر وزارت جمال حضرت شاه
ظاهر
| جلال صدر وزارت جمال حضرت شاه | اجل مفضل کامل کمال دین اله | |||||
| سزای حمد محمد که از محامد او | پیاده بودم فرزین شدم چه فرزین شاه | |||||
| نظام و رونق و ترتیب داد کار مرا | که بیعنایت او بینظام بود و تباه | |||||
| قضا توان و قدر قدرت و ستاره یسار | فلک عنایت و خورشید رای و کیوان جاه | |||||
| مثال رفعت گردون به جنب رفعت او | حدیث پستی ماهیست پیش پایهی ماه | |||||
| کلاه داری قدرش به غایتی برسید | که آسمانش سریرست و آفتاب کلاه | |||||
| ز فوق قدرش گردون نماید اندر تحت | ز اوج جاهش گیتی نماید اندر چاه | |||||
| به وهم از دل کتم عدم برآرد راز | به کلک بر بد و نیک فلک ببندد راه | |||||
| چو حل و عقد قلمش آسمان بدید چه گفت | زهی قضا و قدر لا اله الا الله | |||||
| قضا به قوت باران فتح باب کفش | به خاصیت بدماند ز شوره مهر گیاه | |||||
| به یک سموم عتابش چو کاه گردد کوه | به یک نسیم نوازش چو کوه گردد کاه | |||||
| ضمیر فکرتش از سر اختران منهی | صفای خاطرش از راز روزگار آگاه | |||||
| اگر به رحم کند سوی شور فتنه نظر | وگر به خشم کند سوی شیر شرزه | |||||
| دهد عنایت او شور فتنه را آرام | کند سیاست او شیر شرزه را روباه | |||||
| ایا موافق حکم ترا زمانه مطیع | و یا متابع امر ترا ستاره سپاه | |||||
| بجز تفکر مدح تو نیست در اوهام | بجز حکایت شکر تو نیست در افواه | |||||
| از آسمانهی ایوان کسری اندر ملک | ترا رفیعترست آستانهی درگاه | |||||
| زمان نیابد جز در عدم ترا بدگوی | زمین نیابد جز در شکم ترا بدخواه | |||||
| امان دهد همهکس را ز خصم او چو حرم | حریم حرمت تو چون بدو کنند پناه | |||||
| تویی که دست حمایت اگر دراز کنی | شود ز دامن که دست کهربا کوتاه | |||||
| بزرگوارا من بنده را به دولت تو | نماز شام امل گشت بامداد پگاه | |||||
| اگر نه رای تو بودی برویم آوردی | سپیدکاری گردون هزار روز سیاه | |||||
| نظر به چشم کرم کن به هرکه باشد ازآنک | قضا به عین رضا میکند سوی تو نگاه | |||||
| عتاب چون تویی اندر ازای طاعت من | حدیث حملهی شیرست و حیلهی روباه | |||||
| مرا اگر به خلاف تو متهم کردند | بر آن دروغ تمامست این قصیده گواه | |||||
| به خون زرق مرا پیرهن بیالودند | وگرنه پاکتر از گرگ یوسفم به گناه | |||||
| همیشه تا که بسیطست خاک را میدان | همیشه تا که محیطست چرخ را خرگاه | |||||
| بسیط این به مراد تو باد در بد و نیک | محیط آن به رضای تو باد بیگه و گاه | |||||
| نتایج قلمت فتنهبند و قلعهگشای | لطایف سخنت جان فزای و حاسدکاه | |||||
| ترا به تربیت من زبان چو سوسن تر | مرا به خدمت تو پشت چون بنفشه دوتاه | |||||
| به کلک مشکل گردون گشای و دشمنبند | به عدل حرمت ایمانفزای و کفرانکاه | |||||
| موافقت چو موالی ندیم شادی و عز | مخالفت چو معادی قرین ناله و آه | |||||