انوری (قصاید)/به حکم دعوی زیج و گواهی تقویم
ظاهر
به حکم دعوی زیج و گواهی تقویم | شب چهارم ذی حجهی سنهی ثامیم | |||||
شبی که بود شب هفدهم ز ماه ایار | شبی که بود نهم شب ز تیر ماه قدیم | |||||
نماز دیگر یکشنبه بود از بهمن | که بی و دال سفندارمذ بد از تقویم | |||||
چو درگذشت ز شب هشت ساعت رصدی | بر آن قیاس که رای منجمست و حکیم | |||||
بجزو اصل رسید آفتاب نه گردون | بخیر در نهم آفتاب هفت اقلیم | |||||
خدایگان وزیران که جز کمال خدای | نیافت هیچ صفت بر کمال او تقدیم | |||||
سپهر فتح ابوالفتح طاهر آنکه سپهر | ابد ز زادن امثال او شدست عقیم | |||||
نه صاحبی ملکی کز ممالک شرفش | کمینه گلشن و گلخن چو جنتست و جحیم | |||||
برد ز دردی لطفش حسد شراب طهور | کند ز شدت قهرش حذر عذاب الیم | |||||
ز مرتبت فلک جاه او چنان عالی | که غصهها خورد از کبریاش عرش عظیم | |||||
به خاصیت حرم عدل او چنان ایمن | که طعنها کشد از رکنهاش رکن حطیم | |||||
به بندگیش رضا داده کائنا من کان | به طوع و رغبت و حسن تمام و قلب سلیم | |||||
زهی ز روی بقا در بدایت دولت | زهی ز وجه شرف در نهایت تعظیم | |||||
اگر خیال تو در خواب دیده مینشدی | شبیه تو چو شریک خدای بود عدیم | |||||
تویی که خشم تو بر جرم قاهریست مصیب | تویی که عفو بر خشم قادریست رحیم | |||||
کریم ذات تو در طی صورت بشری | تبارکالله گویی که رحمتیست جسیم | |||||
تو منتقم نهای از چه از آنکه در همه عمر | خلاف تو نه مخالف قضا نکرد از بیم | |||||
نه یک سال تو آید در انتقام درست | نه یک جواب تو آید در احتشام سقیم | |||||
نسیم لطف تو با خاک اگر سخن گوید | حیات و نطق پذیرد ازو عظام رمیم | |||||
سموم قهر تو با آب اگر عتاب کند | پشیزه داغ شود بر مسام ماهی شیم | |||||
به تیغ کره تو بازوی روزگار به حکم | نعوذ بالله جان را زند میان به دو نیم | |||||
ز استقامت رای تو گر قضا کندی | دقیقهای فلک المستقیم را تفهیم | |||||
بماندی الف استواش تا به ابد | ز شرم رای تو سر پیش درفکنده چو جیم | |||||
گل قضا و قدر نادریده غنچه هنوز | تبسمت ز نهانش خبر دهد ز نسیم | |||||
به عهد نطق تو نز خاصیت دهان صدف | نفس همی نزند بل ز ننگ در یتیم | |||||
ملامت نفست میبرد دعای مسیح | غرامت قلمت میکشد عصای کلیم | |||||
مسیر کلک تو در معرض تعرض خصم | مثال جرم شهابست و رجم دیو رجیم | |||||
چه قایلست صریرش که از فصاحت او | سخن پذیرد جذر اصم به گوش صمیم | |||||
بشست خلقت آتش به آب خلق تو روی | که در اضافهی طبع نعامه گشت نعیم | |||||
ببست باد خزان بادم حسود تو عهد | که در برابر ابر بهار گشت لیم | |||||
صبا نیابت دست تو گر به دست آرد | کنار حرص کند پر کف چنار ز سیم | |||||
بزرگوارا با آنکه آب گفتهی من | ز لطف میببرد آب کوثر و تسنیم | |||||
به خاکپای تو گر فکرتم به قوت علم | نطق زند مگرش جاه تو کند تعلیم | |||||
ثنای تو به تحیر فکنده وهم مرا | اگرچه نقطهی موهوم را کند تقسیم | |||||
ورای لطف خداوند چیست لفظ خدای | زبان در آن نکنم کان تجاوزیست ذمیم | |||||
لطیفهای بشنو در کمال خود که در آن | ملوک نه که ملک هم مرا کند تسلیم | |||||
وگر برسم خداوند گویمت مثلا | چنان بود که کسی گوید آفتاب کریم | |||||
مرا ادب نبود خاصه در مقام ثنا | حلیم گفتن کوه ارچه وصف اوست قدیم | |||||
که بر زبان صدا از طریق طیرهگری | مداهنت نکند باز گویدم که حلیم | |||||
خدای داند و کس چون خدای نیست که نیست | کسی به وصف تو عالم بجز خدای علیم | |||||
همیشه تا نکند گردش زمانه مقام | به کام خویش همی باش در زمانه مقیم | |||||
عریض عرصهی عز ترا سپهر نظیر | طویل مدت عمر ترا زمانه ندیم | |||||
بمان ز آتش غوغای حادثات مصون | چنان کز آتش نمرود بود ابراهیم | |||||
موافقان تو بر بام چرخ برده علم | مخالفان ترا طبل ماده زیر گلیم | |||||
مبارک آمد تحویل و انتهات چنان | که اقتدا و تولا کند بدو تقویم |