انوری (قصاید)/با خاک در تو آشنایی
ظاهر
با خاک در تو آشنایی | خوشتر ز هزار پادشایی | |||||
دیده رخ راز مه ببیند | بر عارض تو ز روشنایی | |||||
از نکتهی طوطی لب تو | سیمرغ گزید پارسایی | |||||
جایی که زلب حیات بخشی | عیسی بود از در گدایی | |||||
مهر تو و سینهی چو من کس | طاوس و سرای روستایی | |||||
در خدمت عشق تست ما را | دل عاریتی و جان بهایی | |||||
بردی ز پری و آدمی هوش | یک راه بگوی تا کرایی | |||||
در خانهی صبر فرقت تو | افکند هزار بینوایی | |||||
در دعوی حسن خود سخنگوی | تا ماه دهد بر آن گوایی | |||||
از کوی چو آفتاب از کوه | در خدمت تاج دین برآیی | |||||
صورتگر عز پناه دولت | معبرده دولت علایی | |||||
آن جان خرد که مر خرد را | با طاعت اوست آشنایی | |||||
در نسبت آن شرف توان دید | چون فضل خدای در خدایی | |||||
نه چرخ گرفت و هفت اختر | یک فکرت او به تیزپایی | |||||
ای دیدهی ناظر نبوت | در ذات تو دیده مصطفایی | |||||
چون روی خلقت نخواندت عقل | شاید که ز پشت مرتضایی | |||||
خود عقل ترا کمال هرگز | داند که ز جاه تا کجایی | |||||
پیش در تو قبول کرده | پیشانی سدره خاک پایی | |||||
مرغ دل جبرئیل گیرد | در مدحت تو سخن سرایی | |||||
اولاد بزرگ مرتضا را | یارب چه بزرگ پیشوایی | |||||
کبر تو کم است و کبریا بیش | از کبر نهای ز کبریایی | |||||
آن روز که عمر در غم مرگ | معزول بود ز خوش لقایی | |||||
نیلوفر تیغ چشمها را | چون لاله کند به کم بقایی | |||||
از نسبت فعل سایه گیرد | در صدمت صور صوت نایی | |||||
از ساغر خوف تشنهی جنگ | سیراب شود ز بیرجایی | |||||
جانهای مبارزان ز تنها | بینند ز تیغ تو جدایی | |||||
این خاطر من ز غیبت تو | محروم ز پادشا ستایی | |||||
دل در غم خدمت تو یک دم | نایافته از عنا رهایی | |||||
تا آمد مرگ جان غمگین | گشته ز هوای تو هوایی | |||||
زنهار مرا مگو که رو رو | تو در خور شهر و بوریایی | |||||
در غیبت تو خوش است ما را | آن به که بدین طرف نیایی | |||||
آخر به طریق لطف یکبار | بنویس که خیز چند پایی | |||||
در خدمت دیگران چه کوشی | چون بندهی خاندان مایی | |||||
در جستن کرده گرد عالم | گردنده چو سنگ آسیایی | |||||
در شکر علاء دین و دولت | پیوسته چرا شکر نخایی | |||||
از حضرت ما که روی کونست | دوری ز چه روی مینمایی | |||||
تا فائدهی نبات یابند | اشکال زمینی و سمایی | |||||
حکم تو گسسته باد یارب | ار علت چونی و چرایی |