انوری (قصاید)/ای گشته نوک کلک تو صورتنگار ملک
ظاهر
ای گشته نوک کلک تو صورتنگار ملک | او بیقرار و داده مسیرش قرار ملک | |||||
یارب چگونه در سر کلکی توان نهاد | چندین هزار تعبیه از کار و بار ملک | |||||
تا کلک در یمین تو جاری زبان نشد | نور نگین زبانه نزد در یسار ملک | |||||
الا از آن لعاب که منسوج کلک تست | دیباچهی قضا نکند پود و تار ملک | |||||
علم خدای بر دو قلم ساخت حل و عقد | آن رازدار غیب شد این رازدار ملک | |||||
آن در ازل بکرد به یکبار ثبت حکم | وین تا ابد بساخت به یکبار کار ملک | |||||
کلک ترا که عاقلهی نسل آدمست | آورده ناقد طرف از جویبار ملک | |||||
ذات ترا که واسطهی عقد عالمست | پرورد دایهی شرف اندر کنار ملک | |||||
عمریست تا که نشو نبات فساد نیست | با آفتاب رای تو در نوبهار ملک | |||||
الا نوای شکر نزد عندلیب ذکر | از اعتدال دور تو بر شاخسار ملک | |||||
بر چارسوی باس تو قلاب مفسدت | دست بریده باز کشید از عیار ملک | |||||
بر شیر مرغزار فلک تب کمین کند | گر بگذرد به عهد تو در مرغزار ملک | |||||
ایام امتداد نفاذ ترا بدید | گفتا زهی دوام که دارد مدار ملک | |||||
تقدیر گرد بارهی حزم تو طوف کرد | گفتا زهی اساس که دارد حصار ملک | |||||
از سایهی وقوف تو بیرون نیافتند | گرچه زنور و سایه برون شد گذار ملک | |||||
دایم چو خلق ساعت از امداد سعی تو | نونو همی فزاید خویش و تبار ملک | |||||
ای بارگاه تو افق آفتاب عدل | وی آستان تو ربض استوار ملک | |||||
چون خوانمت وزیر که صد پادشا نشاند | توقیع تو ز تاجوران در دیار ملک | |||||
یک مستحق نماند کز انصاف تو نیافت | معراج تخت دولت و معلاق دار ملک | |||||
فاروق حق و باطل ملک زمین تویی | احسنت شاد باش زهی حقگزار ملک | |||||
خورشید روزکی دو سه پیش از وزارتت | بر پای کرد نوبتی در جوار ملک | |||||
یعنی که ملک را به وزارت سزا منم | بر ناگرفته چون همه طفلان شمار ملک | |||||
چون در سواد ملک بجنبید رایتت | آن در سواد سایهی او بیخ و بار ملک | |||||
تقدیر گفت خیمه بکن هین که آمد آنک | هست از هزار گونه شرف یادگار ملک | |||||
باری کسی که ملک برد انتظار اوی | نه چون تویی که هرزه بری انتظار ملک | |||||
ای ملک در بسیط زمین خواستار تو | واندر بسیط او همهکس خواستار ملک | |||||
تا روزگار دست تصرف همی کند | اندر نهان ملت و در آشکار ملک | |||||
ای در تصرف تو جهان تا ابد مباد | یک روزه روزگار تو جز روزگار ملک | |||||
عهدت قدیم باد و به عهد تو ملک شاد | یارت خدای باد و شکوه تو یار ملک | |||||
ملکی که خیمه از خم گردون برون ز دست | در زینهار تو نه تو در زینهار ملک | |||||
بر درگهت رکوع وضیع و شریف عصر | در مجلست سجود صغار و کبار ملک |