انوری (قصاید)/ای کلک تو پشت ملک عالم
ظاهر
| ای کلک تو پشت ملک عالم | وی روز تو عید دور آدم | |||||
| هرچ آمده زیر آفرینش | زاندازهی کبریای تو کم | |||||
| وقتی که هنوز آسمان طفل | آدم به طفیل تو مکرم | |||||
| در سلسلهی زمان مخر | بر هندسهی جهان مقدم | |||||
| عدل تو شبی چو روز روشن | روز تو چو روز عید خرم | |||||
| با رای تو چرخ در مصالح | الحانکنان که هان تکلم | |||||
| با عزم تو دهر در مسالک | اصرارکنان که هین تقدم | |||||
| صدر تو به پایه تخت جمشید | خنگ تو به سایه رخش رستم | |||||
| در موکب تو به میخ پروین | مه بر سم مرکبانت محکم | |||||
| در کوکبهی تو طرهی شب | بر نیزهی بندگانت پرچم | |||||
| وز عکس طراز رایت تو | آن رفعت ونصرت مجسم | |||||
| بر دوشت فلک قبای کحلی | در چشم قضا نموده معلم | |||||
| در دست تو کارنامهی جود | با جاه تو بارنامهی جم | |||||
| بر آب روان نگاه دارد | حفظ تو نشان نقش خاتم | |||||
| در شوره ز فتح باب دستت | با نامیه هم عنان رود یم | |||||
| در گرد جنیبت نفاذت | هرگز نرسد قضای مبرم | |||||
| در خشم تو عودهای رحمت | با زخم تو سفتهای مرهم | |||||
| سبحانالله که دید هرگز | در آتش دوزخ آب زمزم | |||||
| نوک قلم ترا پیاپی | خاک قدم ترا دمادم | |||||
| اعجاز کف کلیم عمران | آثار دم مسیح مریم | |||||
| اسرار قضا نهاده کلکت | در خال و خط حروف معجم | |||||
| آنجا که صریر او مقرر | در معرض او عطارد ابکم | |||||
| توقیع تو در دیار دولت | تفویض همی کند مسلم | |||||
| هر صدر به صاحبی مید | هر تخت به خسروی معظم | |||||
| در عدل تو آوخ ار نبودی | معماری کاینات مدغم | |||||
| زیر لگد نحوس هستی | هر هفت فلک شکسته طارم | |||||
| باطل شدهی قضای قهرت | حاصل نشود به حشر اعظم | |||||
| کز بیم ملامت نشورش | در منفذ صور بگسلد دم | |||||
| گر قهر تو بر فلک نهد پای | در محور عالم افکند خم | |||||
| تاب سخطت زمین ندارد | چه جای زمین که آسمان هم | |||||
| تا عرصهی عالم عناصر | خالی نبود ز شادی و غم | |||||
| شادی و سعادت تو بادا | با عنصر انتظام عالم | |||||
| عمرت همه ملک و ملک باقی | دورت همه عید و عید خرم | |||||
| واندر دو جهان مخالفت را | با عجز و عنا و رنج در هم | |||||
| با سخرهی سیلی حوادث | یا کورهی آتش جهنم | |||||
| نازان ز تو در صدور فردوس | جد و پدر و برادر و عم | |||||