انوری (قصاید)/ای نهال مملکت از عدل تو بر یافته
ظاهر
ای نهال مملکت از عدل تو بر یافته | وی همای سلطنت از عدل تو پر یافته | |||||
در جهانداریت گردون فتنه در سر داشته | وز ملکشاهیت عالم رونق از سر یافته | |||||
از مثال تو جهان در نقش الله المعین | مایهی کافور خشک و عنبر تر یافته | |||||
بینهیب روز محشر طالبان آخرت | در جوار صدر تو طوبی و کوثر یافته | |||||
از شمر اعجاز تو اسباب دریا ساخته | وز عرض اقبال تو آثار جوهر یافته | |||||
روضهای خطهی اسلام در ایام تو | از بهار عدل تو هم زیب و هم فر یافته | |||||
شاخهای دوحهی انصاف در اقلیم تو | از نمای فضل تو هم برگ و هم بر یافته | |||||
مدت همنام تو از سعی تیغ و کلک تو | در ثبات عمر تو بیروز محشر یافته | |||||
پایهی تخت ترا هنگام بوسیدن خرد | از ورای قلعهی نه چرخ برتر یافته | |||||
گمرهان آفرینش در شب احداث دهر | از فروغ صبح تایید تو رهبر یافته | |||||
گاه ضرب و طعن در میدان زبان رمح تو | رام نطق از گفتن الله اکبر یافته | |||||
آسمان را بر زمین در لحظهای اندیشهوار | مرکب اندیشه رفتار تو اندر یافته | |||||
دیده بر خاک جناب تو به روز بار تو | جلوگاه از چهرهی فغفور و قیصر یافته | |||||
از برای چشمهی حیوان مدحت جان و عقل | وهم را در صحبت عزم سکندر یافته | |||||
همچو ابناء هنر از بهر حاجت سال و ماه | چرخ را دربان تو چون حله بر در یافته | |||||
کیسه از جود تو سلطان و رعیت دوخته | بهره از بر تو درویش و توانگر یافته | |||||
ناظران علوی و سفلی ز بذل عام تو | بحر و کان را در فراق گوهر و زر یافته | |||||
تا دماغ کاینات از خلق تو مشکین شود | خلقت تو در ازل خلق پیمبر یافته | |||||
تا همی در بزم گیتی باشد از جنس نبات | در دماغش از دل و جان جام و ساغر یافته | |||||
خسروی را نسبت فیروزی از نام تو باد | خسروان از خاک درگاه تو افسر یافته |