انوری (قصاید)/ای ملک ترا عرصهی عالم سرکویی
ظاهر
ای ملک ترا عرصهی عالم سرکویی | از ملک تو تا ملک سلیمان سرمویی | |||||
بیموکب جاه تو فلک بیهده تازی | با حجت عدل تو ستم بیهده گویی | |||||
خاقانت نخوام که سزاوار خطابت | حرفی نستد هیچ زبانی ز گلویی | |||||
تو سایهی یزدانی و بیحکم تو کس را | از سایهی خورشید نه رنگی و نه بویی | |||||
مهدی جهانی تو که دجال حوادث | از حال به حالی شده وز خوی به خویی | |||||
جز در جهت بارهی عدل تو نیفتد | هرکس که اشارت کند امروز به سویی | |||||
جز رحمت و انصاف تو همخانه نیابند | هر صادر و وارد که درآیند به کویی | |||||
جستند و ز کان تو برآمد گهر ملک | آری نرسد ملک به هر گمشده جویی | |||||
بدخواه تو خود را به بزرگی چو تو داند | لیکن مثلست آنکه چناری و کدویی | |||||
در نسبت فرمان تو هستند عناصر | چون چار عیال آمده در طاعت شویی | |||||
بیرای تو خورشید نتابد غم او خور | کو نیز در این کوکبه دارد تک و پویی | |||||
با دست تو گر ابر نبارد کم او گیر | جایی که تو باشی که کند یاد چنویی | |||||
گفتم که جهان جمله چو گوییست به صورت | گفتند حدیثیست محال از همه رویی | |||||
المنة لله که همی بینمش امروز | اندر خم چوگان مراد تو چو گویی | |||||
نصرت بهلب چشمهی شمشیر تو بگذشت | آن کرده ز خون حاصل هر معرکه جویی | |||||
سقای سر کوی امل خصم ترا دید | فریاد برآورد که سنگی و سبویی | |||||
ای خصم ترا حادثه چون سایه ملازم | آن رنگ نیابد به از آن هیچ رکویی | |||||
حال بد بدخواه تو مانند پیازیست | مویی نبرد در مزه توییش به تویی | |||||
تا هست فلک باعث نرمی و درشتی | تا هست شب آبستن زشتی و نکویی | |||||
در ملک تو اوراد زبانها همه این باد | کای ملک ترا عرصهی عالم سر کویی | |||||
ای خداوندی که مقصود بنیآدم تویی | کارساز دولت و فرمانده عالم تویی | |||||
آفرینش خاتمی آمد در انگشت قضا | گر جهان داند وگرنه نقش این خاتم تویی | |||||
ماتم سنجر اگر قتل ملکشه تازه کرد | ای ملکشاه معظم سور آن ماتم تویی | |||||
ملک مشرق گر ترا شد ملک مغرب هم تراست | شاه ایران گر تویی دارای توران هم تویی | |||||
هرکه دارد از تو دارد اسم و رسم خسروی | شاه اعظم شان تست و خسرو اعظم تویی | |||||
مور و مار و مرغ و ماهی جمله در حکم تواند | گم مکن انگشتری کاکنون بجای جم تویی | |||||
یوسف و موسی و عیسی نیستی لیک از ملوک | شاه یوسف روی و موسی دست و عیسیدم تویی | |||||
حمله بیشرک پذیری جمله بیمنت دهی | خسروا در یک قبا صد رستم و حاتم تویی | |||||
پادشاه نسل آدم تا جهان باشد تو باش | زانکه اهل پادشاهی از بنی آدم تویی | |||||
فایض است از رایت و از پرچمت صبح و سحر | آنکه او را صبح رایت وز سحر پرچم تویی | |||||
زهی ز روی بزرگی خلاصهی دنیی | علو قدر تو برهان آسمان دعوی | |||||
به اهتمام تو دایم عمارت عالم | ز التفات تو خارج عداوت دنیی | |||||
تویی که مفتی کلک تو در شریعت ملک | به امر و نهی امور جهان دهد فتوی | |||||
تویی که منهی رای تو بیوسیلت وحی | ز گرم و سرد نهان قضا کند انهی | |||||
سپهر گفت به جاه از زمانه افزونی | به صدهزار زبان هم زمانه گفت آری | |||||
چو کان عریق بود گوهرش نفیس آید | شناسد آنکه تامل کند در این معنی | |||||
کدام گوهر و کان عریقتر که بود | گهر محمد مسعود و کان علی یحیی |