انوری (قصاید)/ای فخر کرده دین خدای از مکان تو
ظاهر
| ای فخر کرده دین خدای از مکان تو | وی پشت ملک و روی جهان آستان تو | |||||
| ای کرده ملک را متمکن مکان تو | وی مقصد زمین و زمان آستان تو | |||||
| ای چرخ پست از بر رای رفیع تو | وی ابر زفت در بر بذل بنان تو | |||||
| ذات مقدس تو جهانیست از کمال | یک جزو نیست کل کمال از جهان تو | |||||
| گر بر قضا روان شودی امر هیچکس | راه قضا ببستی امر روان تو | |||||
| آرام خاک تابع پای و رکاب تست | تعجیل باد واله دست و عنان تو | |||||
| رازی که از زمانه نهان داشت آسمان | راند در این زمانه همی بر زبان تو | |||||
| اسرار عالمش به حقیقت یقین شود | هر کو کند مطالعه لوح گمان تو | |||||
| جوزا به پیش طالع سعدت کمر ببست | چون دست بخت بست کمر بر میان تو | |||||
| الا زبان رمح ترا آسمان نگفت | کای سر فتح سخرهی کشف و بیان تو | |||||
| بر آتش اثیر نهادند اختران | رمح سماک از چه، ز سرم سنان تو | |||||
| گر با زمانه تیغ تو گوید که آب فتح | اندر کدام چشمه بود گوید آن تو | |||||
| بر ذروهی وجود رساند خدنگ خویش | شست شهاب اگر به کف آرد کمان تو | |||||
| دست اجل عنان املها کند سبک | چون استوار گشت رکاب گران تو | |||||
| گر بر جهان جاه تو گردون گذر کند | ره تا ابد برون نبرد ز آستان تو | |||||
| جاهت جهان تست و دو گیتی به اسرها | شهری و روستایی اندر جهان تو | |||||
| از رسمهای خوب تو اصل زمانه را | فهرست نامهای هنر شد زمان تو | |||||
| وز وعدهی طبیعی و جود تکلفی | نام و نشان نماند ز نام و نشان تو | |||||
| آن روز کافرینش آدم تمام شد | شد در ضمان روزی نسلش به نان تو | |||||
| جاوید از امتلا چو قناعت شود نیاز | گر یک رهش طفیل برد طفیل برد میهمان تو | |||||
| با پادشا منادی اقبال هر زمان | گوید که ای زمین و زمان در امان تو | |||||
| تو قهرمان ملک خدایی و ظل او | وینانج باد ظل تو و قهرمان تو | |||||
| ای حکم تو چو حکم قضا بر جهان روان | ساکن مباد مسرع حکم روان تو | |||||
| زودا که حکم توبرهی مرغزار چرخ | بر خوان مه نهاده بر سوی خوان تو | |||||
| من بنده مدتی است که در پیش خاص و عام | رطب اللسانم از تو آیین و سان تو | |||||
| گاهم حدیث خنجر گوهرنگار تست | گاهم ثنای خاطر گوهرفشان تو | |||||
| عمریست تا دو دیده چو نرگس نهادهام | در آرزوی مجلس چون بوستان تو | |||||
| آخر خدای عزوجل کرد روزیم | بوسیدن دو دست چو دریا و کان تو | |||||
| تا آسمان به ماه مزین بود مباد | ماه بقا فرو شده از آسمان تو | |||||
| جان ترا بقای فلک باد و بر فلک | سوگند اختران به بقا و به جان تو | |||||
| حزم تو پاسبان جهان باد و در جهان | دایم قضا به عین رضا پاسبان تو | |||||
| افتاده تا که سایه بود ضد آفتاب | بر چرخ پیر سایهی بخت جوان تو | |||||
| فرخنده و مبارک و میمون و سعد باد | نوروز و مهرگان و بهار و خزان تو | |||||