انوری (قصاید)/ای شمس دین و شمس فلک آسمان تو
ظاهر
| ای شمس دین و شمس فلک آسمان تو | ای صدر ملک و صدر جهان آستان تو | |||||
| ای چرخ پست همبر رای رفیع تو | وی ابر زفت همبر بذل بنان تو | |||||
| آرام خاک تابع پای رکاب تست | تعجیل باد والهی دست و عنان تو | |||||
| اسباب دهر دادهی دست سخای تو | اشکال عقل سخرهی کشف و بیان تو | |||||
| ذات مقدس تو جهانیست از کمال | یک جزو نیست کل کمال از جهان تو | |||||
| گر لامکان روا بودی جای هیچکس | از قدر و از مکان تو بودی مکان تو | |||||
| ور بر قضا روان شودی امر هیچکس | راه قضا ببستی امر روان تو | |||||
| رازی که از زمانه نهان داشت آسمان | راند در این زمانه همی بر زبان تو | |||||
| گر با زمانه کلک تو گوید که در زمین | منظور کیست حکم قضا گوید آن تو | |||||
| اسرار عالمش به حقیقت شود یقین | هرکو کند مطالعهی لوح گمان تو | |||||
| مریخ رابه خنجر تو سرزنش کند | گر دیدهی سپهر ببیند سنان تو | |||||
| شکل هلال و بدر ز تاثیر شمس نیست | این هست عکس جام تو وان ظل خوان تو | |||||
| جوزا به پیش طالع سعدت کمر ببست | چون دست تو شده است مگر بر میان تو | |||||
| واندر مراتب هنر ابنای ملک را | آیین وسان دگر شد از آیین وسان تو | |||||
| بر ذروهی وجود رساند خدنگ خویش | شست شهاب اگر به کف آرد کمان تو | |||||
| تا شاخ را ز باد صبا تربیت بود | بیخ فنا برآمده از بوستان تو | |||||