انوری (قصاید)/ای شادی جان آفرینش
ظاهر
| ای شادی جان آفرینش | وی گوهر کان آفرینش | |||||
| ای محرم خلوتی که آنجا | محسوت نشان آفرینش | |||||
| ای بلبل بوستان تجرید | در شورهستان آفرینش | |||||
| در جلوه کشیده کشف نطقت | اسرار نهان آفرینش | |||||
| در بدو وجود گفته پیرت | کای بخت جوان آفرینش | |||||
| ناجسته ز فکرتت روانتر | تیری ز کمان آفرینش | |||||
| آزاد مراتب یقینت | زاسیب گمان آفرینش | |||||
| بیفاتحهی ثنا نبرده | نام تو زبان آفرینش | |||||
| در شیوهی اختراع و ابداع | با تاب و توان آفرینش | |||||
| گم کرده گران رکابی تو | تیزی عنان آفرینش | |||||
| در بیجهتی هلال قدرت | فارغ ز بنان آفرینش | |||||
| در بیصفتی علو نعتت | برتر ز بیان آفرینش | |||||
| نابسته نبوده تا که بوده | پیش تو میان آفرینش | |||||
| صیت تو گرفته صد ولایت | زانسوی جهان آفرینش | |||||
| ده یازده قبول داری | بر کل مکان آفرینش | |||||
| بیش است زکوة مایهی تو | از سود و زیان آفرینش | |||||
| سوگند به جان تو خورد عقل | یعنی که به جان آفرینش | |||||
| ای نازده آفرینشت راه | عبادی و آن آفرینش | |||||
| هر نوبت مجلست بهاریست | در فصل خزان آفرینش | |||||
| سر گم شده نعرهی مریدانت | نواب فغان آفرینش | |||||
| افتاده بر آستانهی سمع | مست از تو روان آفرینش | |||||
| لوزینهی استعارت تست | آرایش خوان آفرینش | |||||
| نقد سخنت چو رایج افتاد | در داد و ستان آفرینش | |||||
| صراف سخن که نفس کلیست | بر طرف دکان آفرینش | |||||
| پرسید ز عقل کل که آن چیست | گفتا همه دان آفرینش | |||||
| تا ابلق تند دهر رامست | اندر خم ران آفرینش | |||||
| در خدمت دور دولتت باد | دوران و زمان آفرینش | |||||
| شیرین ز زبان شکرینت | تا حشر دهان آفرینش | |||||