انوری (قصاید)/ای سراپردهی سپید و سیاه
ظاهر
ای سراپردهی سپید و سیاه | ای بلند آفتاب و والا ماه | |||||
شعلهی صبح روزگار دو رنگ | در زد آتش به آسمان دوتاه | |||||
از افق برکشید شیر علم | در جهان اوفتاد شور سپاه | |||||
هین که برکرد مرغ و ماهی را | شغب از خوابگاه و خلوتگاه | |||||
شد یکی را سبک عنان شتاب | دیگری را گران رکاب شناه | |||||
ای بخار بحار کله ببند | وی عروس بهار حله بخواه | |||||
ای مرصع دوات و مصری کلک | وی همایون بساط و میمونگاه | |||||
روز عیدست و تهنیت شرطست | عید را تهنیت کنند به گاه | |||||
به ملاقات بزم صاحب عصر | به زمین بوس صدر ثانی شاه | |||||
ناصرالدین که نوک خامهی اوست | چهرهپرداز نصر دین اله | |||||
طاهربن المظفر آنکه ظفر | جز پی رایتش نداند راه | |||||
آنکه در زیر سایهی عدلش | طاعت کهربا ندارد کاه | |||||
وانکه در جنب سایهی قدرش | خواجهی اختران نجوید جاه | |||||
وانکه او یونس است و گردون حوت | وانکه او یوسف است و گیتی چاه | |||||
رای او را مگر ملاقاتی | خواست افتاد با فلک ناگاه | |||||
اتفاقا به وجه گستاخی | سوی او آفتاب کرد نگاه | |||||
هرچه این میگشاد بند قبا | آن فرو میکشید پر کلاه | |||||
ای غلامت به طبع بیاجبار | وی مطیعت به طوع بیاکراه | |||||
هرچه در زیر دور چرخ کبود | هرچه بر پشت جرم خاک سیاه | |||||
قدرتت گشته در ازاء قدر | حملهی شیر و حیلهی روباه | |||||
دست عدلی دراز کردستی | هم به پاداش و هم به بادافراه | |||||
که نه بس روزگار میباید | ای قضاه قهر روزگار پناه | |||||
تا کنی از تصرفات زمین | دست تاثیر آسمان کوتاه | |||||
عدل دایم بود گواه دوام | بر دوام تو عدل تست گواه | |||||
فتنه در عهد حزم تو نزدست | یک نفس خالی از دوکار آگاه | |||||
دهر در دور دست تو نگذاشت | هفت اقلیم را دو حاجت خواه | |||||
دست تو فتح باب بارانیست | که برآرد ز شوره مهر گیاه | |||||
ای خلایق به جمله جزو و توکل | و آفرینش همه پیادهی تو شاه | |||||
نه خدایی و داشتست خدای | جاودانت از شریک و شبه نگاه | |||||
شبهت از خواب و آب و آینه خاست | ورنه آزاد بودی از اشباه | |||||
زین فراتر نمیتوانم شد | خاطرم تیره شد دماغ تباه | |||||
عاجزم در ثنای تو عاجز | آه اگر همچنین بمانم آه | |||||
یک دلیری کنم قرینهی شرک | نکنم لا اله الا الله | |||||
تاکه ذکر گناه و طاعت هست | سال و ماه اوفتاده در افواه | |||||
از مقامات بندگی خدای | هرچه جز طاعت تو باد گناه | |||||
سوی تدبیر تو نوشته قضا | گاه تقدیر عبده و فداه | |||||
همتت ملکبخش و ملکستان | دولتت دوستکام و دشمنکاه | |||||
یک نفس حاسدان بینفست | برنیاورده جز که وا اسفاه |