انوری (قصاید)/ای رفته به فرخی و فیروزی
ظاهر
ای رفته به فرخی و فیروزی | باز آمده در ضمان بهروزی | |||||
بر لالهی رمح و سبزهی خنجر | در باغ مصاف کرده نوروزی | |||||
چون تیر نهاده کار عالم را | یک ساعت در کمان تو گوزی | |||||
تو ناصر دینی و ازین معنی | یزدان همه نصرتت کند روزی | |||||
در حمله درندهای و دوزنده | صف میدری و جگر همی دوزی | |||||
پروانه سمندر ظفر باشد | چون مشعلهی سنان بیفروزی | |||||
فرزین بنهی به طرح رستم را | آنجا که به لعب اسب کینتوزی | |||||
صد شه به پیاده پی براندازد | آنرا که تو بازیی بیاموزی | |||||
میساز به اختیار من بنده | تا خرمن فتنها همی سوزی | |||||
ای روز مخالفانت شب گشته | می خور به مراد خود شبانروزی | |||||
ای کرده ز تیغت فلک تحاشی | فتحت ز حشم نصرت از حواشی | |||||
پیروزی و شاهی ترا مسلم | بر جملهی آفاق بیتحاشی | |||||
در بندگی تو سپهر و ارکان | یکسان شده از روی خواجه تاشی | |||||
هندوی تو یعنی که جرم کیوان | بهرام فلک را وثاق باشی | |||||
پیشانی شیر فلک خراشد | روباه درت آسمان خراشی | |||||
از سایهی رایت زمانه پوشی | وز دامن همت ستاره پاشی | |||||
گر هندسهی مدح تو نبودی | قادر که شدی بر سخن تراشی | |||||
ای روز جهان از تو عید دولت | آن روز مبادا که تو نباشی |