انوری (قصاید)/ای جهان را عدل تو آراسته
ظاهر
| ای جهان را عدل تو آراسته | باغ ملک از خنجرت پیراسته | |||||
| حلقهی شبرنگ زلف پرچمت | روزها رخسار فتح آراسته | |||||
| در دو دم بنشانده از باران تیر | هرکجا گرد خلافی خاسته | |||||
| خسروان نقش نگین خسروی | نام را جز نام تو ناخواسته | |||||
| گنجها خواهان دستت زان شدند | کز پی خواهنده دادی خواسته | |||||
| در بلاد ملک تو با خاک پیر | راستی باید ز خاک آراسته | |||||
| ای به قدر و رای چرخ و آفتاب | باد ماه دولتت ناکاسته | |||||
| زهی کارت از چرخ بالا گرفته | حدیثت ز چین تا به صنعا گرفته | |||||
| رکاب ترا چرخ توسن بسوده | عنان ترا بخت والا گرفته | |||||
| به نامت هنر فال فرخنده جسته | به یادت خرد جام صهبا گرفته | |||||
| زهی نعل شبدیز و لعل کلاهت | ز تحتالثری تا ثریا گرفته | |||||
| به هنگام جود و به گاه سخاوت | دل و همتت رسم دریا گرفته | |||||
| ز لفظ خطیبان مدحت سرایت | همه عرصهی عالم آوا گرفته | |||||
| به یک حمله در خدمت شاه عالم | همه ملک جمشید و دارا گرفته | |||||
| به فر و به اقبال سلطان عالم | سر و افسر و ملک دنیا گرفته | |||||
| زمان و زمین را بساط کلامت | چو خورشید بالا و پهنا گرفته | |||||
| سر تیغت از خون او داج دشمن | ز شنگرف و سیماب سیما گرفته | |||||
| گه از خون دل رنگ یاقوت داده | گه از رنگ خون رنگ مینا گرفته | |||||
| تویی سرفرازی که هست آفرینت | ز اقصای چین تا به بطحا گرفته | |||||
| من مدحخوان را شب و روز نکبت | در انواع تیمار تنها گرفته | |||||
| ز آمیزش عالم و طبع عالم | دلم نفرت و طبع عنقا گرفته | |||||
| شب محنت من ز امداد فکرت | درازی شبهای یلدا گرفته | |||||
| مرا صنعت چرخ توسن شکسته | مرا صولت دهر رعنا گرفته | |||||
| گهم نکبت چرخ اخضر گرفته | گهم حلقهی دام سودا گرفته | |||||
| من از وحشت دل سوی حضرت تو | چو موسی ره طور سینا گرفته | |||||
| ز خورشید رای تو و نور دستت | همه دهر نور تجلی گرفته | |||||
| ز برهان جیب تو و معجزاتت | سواد زمین دست بیضا گرفته | |||||
| من اندر شکایات امروز و امشب | در عشوهی شب ز فردا گرفته | |||||
| سر دامن و آستین بلا را | چو وامق سر زلف عذرا گرفته | |||||
| ز بس دهشتجان و دل دست کل را | رها کرده و پای اجزا گرفته | |||||
| ز قرآن ربوده کمال فصاحت | وز انجیل خط معما گرفته | |||||
| در خدمتت اختیاری نمانده | در حضرتت جمع غوغا گرفته | |||||
| همیشه که نامست از حسن یوسف | جهانی حدیث زلیخا گرفته | |||||
| بمان ای خداوند و مخدوم عالم | که هست از تو دین قدر والا گرفته | |||||