انوری (قصاید)/ای جهان خاتم جانبخش ترا زیر نگین
ظاهر
ای جهان خاتم جانبخش ترا زیر نگین | آسمان را ز جمال تو نظر سوی زمین | |||||
طیره از طرهی خوشبوی تو عطار ختن | خجل از عارض نیکوی تو صورتگر چین | |||||
حسن روی تو نمایندهترست از طاوس | چنگ عشق تو ربایندهترست از شاهین | |||||
عقل در کوی تو اعراض نمود از فردوس | طبع با روی تو بیزار شد از حورالعین | |||||
دل برآنست که تنها بکشد بار فراق | تو بر این باش که تنها بکشی بار سرین | |||||
هوس بار سرین تو بیفزود مرا | که ترا هست همه بار سرین بار سرین | |||||
سخن من ز پس پشت منه از پی آنک | روی آن نیست که بیروی تو باشم چندین | |||||
مسکن درد شد از هجر تو مسکین دل من | مسکن درد همان به که نباشد مسکین | |||||
آنکه گفتت که مرا بر سر آتش بنشان | گو دگر جای شو و بیخبر از من بنشین | |||||
از قرین تو همی رشک برم گرچه مرا | کرد با عز ابد لطف خداوند قرین | |||||
صاحب عالم و عادل غرض علم و علو | صدر کونین جلال الوزرا مجدالدین | |||||
آنکه در ملک مرادش ز عدم کرد وجود | وانکه در عقل ضمیرش ز گمان ساخت یقین | |||||
عقلها را هنرش داد بلاغت تعلیم | تیغها را قلمش کرد شجاعت تلقین | |||||
ملکان یافته از طاعت او مسند و گاه | خسروان داشته از دولت او تاج و نگین | |||||
رای او داده فلک را خبر سود و زیان | وهم او گفته جهان را سخن غث و سمین | |||||
شاد باش ای کف تو مایهی صد ابر مطیر | دیر زی ای در تو جلوهگه چرخ برین | |||||
حقگزاران هوای تو قلوباند و رقاب | کارداران رضای تو شهورند و سنین | |||||
پر کند نقد سخای تو زمین را دامن | بشکند بار عطای تو فلک را شاهین | |||||
بر امید مدد رزق به سوی در تو | هم به اول حرکت سجده کند جان جنین | |||||
گر شود عرق زمین ممتلی از هیبت تو | سر برآرد ز مسامش چو عرق یومالدین | |||||
در دیاری که بود حشمت تو مالک عنف | خاک را هست به خون ملکالموت عجین | |||||
اختر بوالعجب از مهر تو مینگذارد | زیر نه حقهی فیروزه یکی مهرهی کین | |||||
تا سپر بفکند از خنجر قهر تو جهان | از جگر آب خورد نقش بدش چون زوبین | |||||
گر شود قدرت کلک تو مصور در شیر | به نظر آب کند زهرهی شیران عرین | |||||
صورت دولت تو چون ز ازل رایت ساخت | کرد تقدیر ابد را به ازل در تضمین | |||||
کبریای تو چنان قابض ارواح شدست | که وجودش صفت کون و مکان است مکین | |||||
کلک تو چون صفت سیر به ایشان بنمود | اضطراب دو جهان مایه گرفت از تسکین | |||||
در عالی تو آن سجدهگه محترمست | که رخ کعبه بود از حسد او پر چین | |||||
صاحبا شعر من از مدح تو بفزود بها | من به تفصیل چه گویم سخن این است ببین | |||||
نامهی تربیت من به همه نوع بخوان | که بود تربیت من مدد شعر متین | |||||
آخر از تربیتی قیمت و مقدار گرفت | شعر حسان که همی کرد رسولش تحسین | |||||
تا همی طبع بود از لب دلبر میخواه | تا همی دیده بود از رخ جانان گل چین | |||||
قد اعدا ز عنا خفته همی دار چو لام | دل حساد به غم رخنه همی دار چو سین | |||||
در زبانها سخن سال نو و ماه نوست | ناگزیران طرب را طرب و باده گزین | |||||
تا بود رایت مدحت به ایادی منصور | تا بود آیت اعزاز به اقبال مبین | |||||
دولتت در همه احوال قوی باد قوی | ایزدت در همه آفاق معین باد معین | |||||
بر تو میمون و مبارک سر سال و مه نو | لذت عیشت از آن و طرب طبعت از این |