انوری (قصاید)/ای به هستی داده گیتی را کمال
ظاهر
ای به هستی داده گیتی را کمال | ملک را فرخنده هر روز از تو فال | |||||
صدر دنیایی و دنیا را به تو | هست هر ساعت کمالی بر کمال | |||||
چون وزارت آسمان رفعت شود | هر کرا جاه تو افزاید جلال | |||||
بخت بیدار تو حی لاینام | ملک تایید تو ملک لایزال | |||||
در مقاتب آفتابت زیردست | در معالی آسمانت پایمال | |||||
اوج جاهت را ثوابت در جوار | غور حزمت را حوادث در جوال | |||||
ملک را حزم تو دفع چشم بد | فتنه را دور تو دور گوشمال | |||||
اصل اوتاد زمین شد حزم تو | زان چنین ثابت اساس آمد جبال | |||||
چیده گوش از نطق تو در ثمین | دیده چشم از کلک تو سحر حلال | |||||
ناله از کلکت به عدوی شد به خصم | کلک را گو کار خود کردی منال | |||||
هر کجا امرت سبک دارد عنان | چرخ بستاند رکاب امتثال | |||||
هر کجا قهرت گران دارد رکاب | کوه برتابد عنان احتمال | |||||
چون گره بر ابروی قهرت زدند | آسمان گوید کفیالله القتال | |||||
نیستی یزدان، چرا هست ای عجب | مثل و مانند ترا هستی محال | |||||
عفو تو تعیین کند عذر گناه | جود تو تلقین کند حسن سال | |||||
ای جوانمردی که در ایام تو | هست کمتر ثروت آمال مال | |||||
آز را از کثرت برت گرفت | در طباع اکنون ز استغنا ملال | |||||
گر شود محسوس دریای دلت | اخترش گوهر بود طوبیش نال | |||||
اختران را سعیت ار حامی شود | فارغ آیند از هبود و از وبال | |||||
آسمان را نهیت ار منعی کند | منفصل گردد زمان را اتصال | |||||
ور کند خورشید رای روشنت | سوی چارم چرخ رای انتقال | |||||
از سواد شب نماند گرد روز | آن قدر کاید رخش را زلف و خال | |||||
اختران کز علمشان خارج نجست | بر جهان بادی و کی بودی محال | |||||
جمله اکنون چون به درگاهت رسند | این از آن میپرسد آیا چیست حال | |||||
ای بجایی کز تحیر وصف تو | طوطی نطق مرا کردست لال | |||||
چون فلک نسگالدت جز نیکویی | بدسگالت را بدی گو میسگال | |||||
چون روان بر آفرینش قول تست | قیل گو چندان که خواهی باش و فال | |||||
طبل را کی سود دارد ولوله | چون باول نافریدندش دوال | |||||
ذره گر پنهان کند روی از شعاع | نام هستی هم بر او آید زوال | |||||
صاحبا تا شمع و تا پروانه هست | این غرورانگیز و آن صاحب جمال | |||||
برنخیزد گفت و گوی و جست و جوی | گرچه سوزد خویشتن را پر و بال | |||||
گوش را از انفعال این سخن | باز خر گو ایهاالساقی تعال | |||||
جام مالامال نوش از دست آن | کو به سیارات ننماید جمال | |||||
جرعهی رخسار او از روی عکس | پر می رنگین کند جام هلال | |||||
تا که باشد سمت میل آفتاب | گه جنوب از روی دوران گه شمال | |||||
سال و مه دورانت اندر سایه باد | ای طفیل دور عمرت ماه و سال | |||||
جاودان محروس و محفوظ از هموم | زانکه معصوم آمدستی از همال | |||||
سرو اقبال تو تر وز عرق او | باغ دولت را نهال اندر نهال | |||||
سد دشمن رخنه چون دندان سین | پشت حاسد کوز چون بالای دال | |||||
معتدل اقبال بادی کو چرا | زانکه بنیاد بقا شد اعتدال |