انوری (قصاید)/ای به شاهی ز همه شاهان فرد
ظاهر
| ای به شاهی ز همه شاهان فرد | مشتری طلعت و مریخ نبرد | |||||
| آسمان مثل تو نادیده به خواب | مجلس و معرکه را مردم و مرد | |||||
| بر جهان ای ز جهان جاه تو بیش | همتت سایه از آن سان گسترد | |||||
| که در آن سایه کنون مادر شاخ | همه بیخار همی زاید ورد | |||||
| با رهت کان نه به اندازهی ماست | با هوای تو کز او نیست گزرد | |||||
| بر توان آمدن از دریا خشک | بر توان خاستن از دوزخ سرد | |||||
| باست ار سوی معادن نگرد | لعل را روی چو زر گردد زرد | |||||
| مسرع حکم تو صد بار فزون | چرخ را گفته بود کز ره برد | |||||
| گرنه از عشق نگینت بودی | زانگبین موم کجا گشتی فرد | |||||
| ای به جایی که کشد خاک درت | دامن اندر فلک باد نورد | |||||
| مدتی بود که میکرد خراب | کشور شخص مرا والی درد | |||||
| من محنت زده در ششدر عجز | بیبرون شو شده چون مهرهی نرد | |||||
| تا یکی روز که در بردن جان | تن بیزور مرا میآزرد | |||||
| وارد حضرت عالی برسید | چون درآمد ز درم بردابرد | |||||
| ناسگالیده از آن سان بگریخت | که تو هم نرسیدیش به گرد | |||||
| بنده را پرسش جانپرور تو | شربتی داد که چون بنده بخورد | |||||
| جان نو داد تنش را حالی | وان به غارت شده را باز آورد | |||||
| پس از این در کنف خدمت تو | زندگانی بدو جان خواهد کرد | |||||
| تا که بر گرد زمین میگردد | کرهی گنبد دولابی گرد | |||||
| در جهان داری و ملکت بخشی | چو سکندر همه آفاق بگرد | |||||