انوری (قصاید)/ای به رفعت ز آسمان برتر
ظاهر
ای به رفعت ز آسمان برتر | نور رای تو آفتاب دگر | |||||
ای تو مقصود جنس و نوع جهان | وی تو مختار خاص و عام بشر | |||||
کمترین آستان درگه تست | برترین بام گنبد اخضر | |||||
دهر در مدحتت گشاده زبان | چرخ در خدمتت ببسته کمر | |||||
نزد عدل تو ای به جود مثل | روز بار تو ای به جاه سمر | |||||
نتوان برد نام نوشروان | نتوان کرد یاد اسکندر | |||||
در هوای تو عیش خوش مدغم | در خلاف تو بخت بد مضمر | |||||
یک نسیم است از رضای تو خیر | یک سموم است از خلاف تو شر | |||||
ای جهان لفظ و تو درو معنی | هم ازو پیش و هم بدو اندر | |||||
چرخ در جنت همت تو قصیر | بحر در پیش خاطر تو شمر | |||||
دست راد تو ابر بینقصان | طبع پاک تو بحر بیمعبر | |||||
وهمت آرد ز راز چرخ نشان | کلکت آرد ز علم غیب خبر | |||||
کار بندد مسخر و منقاد | امر و نهی ترا قضا و قدر | |||||
چون بخوانی خلاف چرخ هبا | چون برانی قبول بخت هدر | |||||
پاسبان سرای ملک تواند | نه فلک چار طبع و هفت اختر | |||||
نوبت ملک پنج کن که شدست | دشمن تو چو مهره در ششدر | |||||
چون تو گردد به قدر خصمت اگر | شبه لل شود عرض جوهر | |||||
ای زمین حلم آفتاب لقا | وی فلک همت ملک مخبر | |||||
ای بزرگی که از بزرگی و جاه | هرکه بر خدمت تو یافت ظفر | |||||
کرد بیرون ز دست محنت پای | برد در دولتت به کیوان سر | |||||
بگذشت از فلک به مرتبه آنک | کرد روزی به درگه تو گذر | |||||
بنده نیز ار به حکم اومیدی | خدمتی گفت ازو عجب مشمر | |||||
عاجزی بود کرد با تو پناه | از بد روزگار بد گوهر | |||||
مهملی بود دامن تو گرفت | از جفای سپهر دونپرور | |||||
طمعش بود کز خزانهی جود | بینیازش کنی به جامه و زر | |||||
گردد از دست بخشش تو غنی | یابد از فر دولت تو خطر | |||||
برهد از نحوست انجم | بجهد از خساست کشور | |||||
مدتی شد که تا بدان اومید | چشم دارد به راه و گوش به در | |||||
هست هنگام آنکه باز کشد | بر سر او همای جود تو پر | |||||
حلقه در گوش چرخکرده هرآنک | کرد بر وی عنایت تو نظر | |||||
بنده را گوشمال داد بسی | به عنایت یکی بدو بنگر | |||||
صله دادن ترا سزاوارست | زانکه آن دیدهای ز جد و پدر | |||||
بیخ کان را نشاند دست سخات | شاخ آن جز کرم نیارد بر | |||||
نیست نادر ز خاندان نظام | دانش و رادی و ذکا و هنر | |||||
نور نادر نباشد از خورشید | بوی نادر نباشد از عنبر | |||||
تا بود تیره خاک و صافی آب | تا بود تند باد و تیز آذر | |||||
عالمت بنده باد و دهر غلام | آسمان تخت و آفتاب افسر | |||||
عید فرخنده و قرین اقبال | ملک پاینده و معین داور | |||||
چون منت صدهزار مدحتگوی | چون جهان صدهزار فرمانبر | |||||
دیر زی شادمان و نهمت یاب | کامران ملکدار و دولتخور |