انوری (قصاید)/ای به درگاه تو بر قصهرسان صاحب ری
ظاهر
ای به درگاه تو بر قصهرسان صاحب ری | رهنشین سر کوی کرمت حاتم طی | |||||
اختران در هوس پایهی اعلای سپهر | سوی ایوان تو آورده به علیین پی | |||||
و آسمان در طلب واسطهی عقد نجوم | روی در رای تو آورده که وی شاهد وی | |||||
فلک جاه ترا خارج عالم داخل | قطب تدبیر تو را عروهی تقدیر جدی | |||||
جاه تست ای ز جهان بیش جهانی که درو | وهم را پر ببرد حیرت و فکرت را پی | |||||
چه نبی چون تو کنی یاد پیمبر چه ابی | باز اگر او کند این لطف چه جعفر چه نبی | |||||
صاحب و صدر جهانی و جهان زنده به تست | عقل داند که به جان زنده بود قالب حی | |||||
ملک را رای تو معمور چنان میدارد | که به تدبیر برون برد خرابی از می | |||||
صبح را رای تو گر پردهی کتمان بدرد | نیز کس چهرهی خورشید نبیند بی خوی | |||||
نیل خواهد رخ خورشید مگر وقت زوال | قصر میمون ترا ناقص از آن گردد فی | |||||
اندر آن معرکه گر حملهی شبگیر قضا | عالم عافیت از دست حوادث شد طی | |||||
چرخ میگفت که برکیست تلافی وجود | همتت دست ببر بر زد و گفتا که علی | |||||
خویشتن بر نظرت جلوه همی کرد جهان | آسمان گفت که خود را چکنی رسواهی | |||||
التفات تو عنان چست از آن کرد که بود | در ازای نظرت نسیه و نقدش لاشی | |||||
به خلافت پدرت سر چو نیاورد فرود | به وزارت که کند رای ترا قانع کی | |||||
وحدت نوع تو بر شخص تو مقصور کند | عقل صرفی که نظیرت ندهد مطلب ای | |||||
بر حواشی کمالات تو آید پیدا | گرچه در اصل کشیدند طراز بیدی | |||||
بر نکوخواه تو مشکل نشود وحی از خواب | بر بداندیش تو ظاهر نشود رشد از غی | |||||
قطره در چشم حسودت نشگفت ار بفسرد | زانکه غم در نفسش تعبیه دارد مه دی | |||||
دشمنت کرمک پیله است که بر خود همه سال | کفن خود تند این را به دهان آن از قی | |||||
تا زبان زخمه بود چون به حدیث آید عود | تا دهان نغمه بود چون به خروش آید نی | |||||
سرو وش در چمن باغ معالی میبال | تا جهانی کمر امر تو بندند چو نی | |||||
در هر آن دل که ز اقبال تو درد حسدست | داروی بازپسین باد برو یعنی کی |