انوری (قصاید)/ای بهمت برتر از چرخ اثیر
ظاهر
| ای بهمت برتر از چرخ اثیر | وز بزرگی دین یزدان را نصیر | |||||
| برده حکمت گوی از باد صبا | کرده دستت دست برابر مطیر | |||||
| ای جوان بختی که مثل و شبه تو | کس نیابد در خم گردون پیر | |||||
| بنده امشب با جمالالدین خطیب | آن به رای و کلک چون خورشید و تیر | |||||
| عزم آندارد که خود را یک نفس | باز دارد از قلیل و از کثیر | |||||
| دیگکی چونان که دانی پخته است | همچو دیگر کارهای ما حقیر | |||||
| خانهای ایمنتر از بیت حرام | شاهدی نیکوتر از بدر منیر | |||||
| تا به اکنون چیز لیزی داشتم | زانکه در عشرت نباشد زو گزیر | |||||
| از ترشرویی و تاریکی که بود | چون جفای عصر و چون درد عصیر | |||||
| گاو دوشای طربمان این زمان | خشک کرد از خشک سال فاقه شیر | |||||
| یک صراحی بادهمان ده بیش نه | ور دو باشد اینت کاری بینظیر | |||||
| تلخ همچون عیش بدخواه ملک | تیره نی چون روی بدگویی وزیر | |||||
| از صفا و راستی چون عدل و عقل | وز خوشی و روشنی جان و ضمیر | |||||
| رنگ او یا لعل چون شاخ بقم | ورنه باری زرد چون برگ زریر | |||||
| گر فرستی ای بسا شکراکه من | از تو گویم با صغیر و با کبیر | |||||
| ورنه فردا دست ما و دامنت | کای مسلمانان از این کافر نفیر | |||||
| انوری بیخردگیها میکند | تو بزرگی کن برو خرده مگیر | |||||