انوری (قصاید)/ای از رخت فکنده سپر ماه و آفتاب

از ویکی‌نبشته
انوری (قصاید) از انوری
(ای از رخت فکنده سپر ماه و آفتاب)
  ای از رخت فکنده سپر ماه و آفتاب طعنه زده جمال تو بر ماه و آفتاب  
  آنجا که راستیست ندارند در جمال پیش رخ تو هیچ خطر ماه و آفتاب  
  بندند گر دهی تو اجازت چو بندگان در خدمت رخ تو کمر ماه و آفتاب  
  از موی تو ربوده نشان مشک و غالیه وز روی تو گرفته اثر ماه و آفتاب  
  از ماه و آفتاب بهی تو که نیستند با دو عقیق همچو شکر ماه و آفتاب  
  در صف نیکوان به مقام مفاخرت خواهند از رخ تو نظر ماه و آفتاب  
  باشند با جمال تو حاضر به وقت لهو در بزم شهریار بشر ماه و آفتاب  
  خاقان کمال دولت و دین آنکه بر فلک از سهم او کنند حذر ماه و آفتاب  
  محمود صفدری که ز لطف و ز عنف او گیرند بار نفع و ضرر ماه و آفتاب  
  بر خصم او کشیده سنان چرخ و روزگار در پیش او گرفته سپر ماه و آفتاب  
  بفزود عز و دولت او ملک و جاه را چونان که لون و طعم ثمر ماه و آفتاب  
  از شخص او نگشته جدا جاه و مفخرت وز حکم او نکرده گذر ماه و آفتاب  
  بنموده در ولی و عدو و خلقش آن اثر کاندر قصب نموده گهر ماه و آفتاب  
  آفاق را جمال ز جاه و جلال اوست جاه و جمال اوست مگر ماه و آفتاب  
  شاها نهند اگر تو اشارت کنی به فخر بر خاک بارگاه تو سر ماه و آفتاب  
  تو ماه و آفتابی اگر در جبلت‌اند محض سخا و عین هنر ماه و آفتاب  
  بی‌عزم و بی‌لقای تو در سرعت و ضیاء ننهاده گام و نا زده بر ماه و آفتاب  
  اندر ظلال موکب میمون عزم تو دارند شغل و پیشه سفر ماه و آفتاب  
  بر قمع دشمنان تو هر لحظه می‌کشند لشکر به جایگاه دگر ماه و آفتاب  
  از کنج سعد هر شب و هر روز نزد تو آرند تحفه فتح و ظفر ماه و آفتاب  
  تا مانده‌اند سخره‌ی فرمان ایزدی در قبضه‌ی قضا و قدر ماه و آفتاب  
  بادا نگون لوای بقای عدوی تو چونان که در میان شمر ماه و آفتاب  
  از روی و رای تست شب و روز بر فلک دیده بها و یافته فر ماه و آفتاب  
  از طارم سپهر به چشم مناصحت در دولت تو کرده نظر ماه و آفتاب