انوری (غزلیات)/کس نداند کز غمت چون سوختم
ظاهر
کس نداند کز غمت چون سوختم | خویشتن در چه بلا اندوختم | |||||
دیدنی دیدم از آن رخسار تو | جان بدان یک دیدنت بفروختم | |||||
برکشیدم جامهی شادی ز تن | وز بلا دلقی کنون نو دوختم | |||||
هرچه دانش بود گم کردم همه | در فراقت زرگری آموختم | |||||
زر براندودم برین رخسار سیم | آتش اندر کورهی دل سوختم |