انوری (غزلیات)/کارم به جان رسید و به جانان نمی‌رسم

از ویکی‌نبشته
انوری (غزلیات) از انوری
(کارم به جان رسید و به جانان نمی‌رسم)
  کارم به جان رسید و به جانان نمی‌رسم دردم ز حد گذشت و به درمان نمی‌رسم  
  ایمان و کفر نیست مرا در غمش که من در کار او به کفر و به ایمان نمی‌رسم  
  راهیست بی‌کرانه غم عشقش و مرا چون پای صبر نیست به پایان نمی‌رسم  
  یاریست بس عزیز به ما زان نمی‌رسد صیدیست بس شگرف بدو زان نمی‌رسم  
  گوید به ما ز حرمت ماکم همی رسی حرمت بهانه‌ایست ز حرمان نمی‌رسم  
  سلطان عشق او چو دلم را اسیر کرد معذورم ار به خدمت سلطان نمی‌رسم