انوری (غزلیات)/چو کرد خیمهی حسنت طناب خویش مکین
ظاهر
| چو کرد خیمهی حسنت طناب خویش مکین | خروش عمر برآمد ز آسمان و زمین | |||||
| جهانیان همه واله شدند و میگفتند | یکی که کو تن و جان و یکی که کو دل و دین | |||||
| شگفت ماندم در بارگاه دولت تو | از آنکه دیدم از این دیدهی حقیقتبین | |||||
| رواق حجرهی دل ساخت سمت بهر تو بخت | براق روضهی جان کرد عقل بهر تو زین | |||||
| سوئال کردم دوش از خیال بوالعجبت | که از چه حیله شوم زان دو لعل شکرچین | |||||
| چو یافت موی تو در کوی دلبری امکان | چو یافت روی تو در راه عاشقی تمکین | |||||
| ز جزع حاصل در حال شد روان پیدا | به جادوان حزین و به ساکنان حزین | |||||
| یکی به حیله همی گفت موسی آمد هان | یکی به مرو همی گفت عیسی آمد هین | |||||