انوری (غزلیات)/چون نیستی آنچنان که میباید
ظاهر
چون نیستی آنچنان که میباید | تن در دادم چنانکه میآید | |||||
گفتی که از این بتر کنم خواهی | الحق نه که هیچ درنمیباید | |||||
با این همه غم که از تو میبینم | گر خواب دگر نبینیم شاید | |||||
با فتنهی روزگار تو عیدست | هر فتنه که روزگار میزاید | |||||
گفتم که دلم به بوسه خرسندست | گفتی ندهم وگرچه میباید | |||||
زین طرفه ترت حکایتی دارم | دل بین که همی چه باد پیماید | |||||
بوسی نه بدید و هر زمان گوید | باشد که کناری اندر افزاید | |||||
دستی برنه که انوری ای دل | از دست تو پشت دست میخاید |